بک. [ ب َ ] ( اِ ) پک. وک. وزغ را گویند و آنرا بعربی ضفدع خوانند. ( برهان ). در پهلوی وک «روایات 77-78»، سانسکریت بهک ( قورباغه ) «ویلیامز 742، 2 بهکبهکایه » ، طبری وک «واژه نامه 798» ( از حاشیه برهان چ معین ). و در تداول امروز گناباد نیزبک گویند. ( از محمد پروین گنابادی ). وزغ و غوک و قرباغه. ( ناظم الاطباء ). وزغ که غوک گویند. ( رشیدی ) ( از صحاح ). وزغ باشد و آنرا چغز و مکل نیز گویند. ( جهانگیری ). غوک و چغز ( معیار جمالی ). وزغ باشد که بتازی ضفدع گویند. ( سروری ). جانوری است در آب که آنرا وزغ گویند و بعربی ضفدع خوانند و آنرا غوک هم گویند بسیار کریه الوجه و کریه الصوت و آنرا وَک و چغز نیز خوانند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) : تا کی همی درآیی و گردم همی دوی حقا که کمتری و فژاکن تری ز بک.
خسروانی.
ای همچو بک پلید و چنو دیده ها برون مانند آن کسی که کند چشم خویش کژ .
لبیبی.
از مرغ تا بماهی و از مور تا ملخ از مار تا بعقرب و از عکه تا به بک روزی خوران خوان پر از نعمت تواند هر گوشه ای که می نگرم صد هزار لک.
کمال غیاث ( از جهانگیری ).
بسر باریش بد بلای درشت ندیمی بک و صحبت لاک پشت.
بسحاق اطعمه ( در وصف برنج ، از جهانگیری ).
|| گریزگاه. || جنگل و بیشه. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || خیار دشتی. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). || دشت غیر مزروع. ( ناظم الاطباء ). || نوعی از مرکبات ، به اصطلاح جیرفت. ( یادداشت مؤلف ) . بک. [ ب َ ] ( ترکی ، اِ ) مخفف بیک است بمعنی بزرگ ، نظیر بیک و بیوک که بمعنی بزرگ باشد و در آخر اسماء ترکی درآید بجهت تعظیم و تکریم وردیف خان باشد. ( یادداشت مؤلف ). این کلمه را که بعضی بخطا بیک نویسند لقب کسانی بوده است که پایه آنان پایین مرتبه پاشا بوده است و کلمه اتابک نیز ترکیبی است از اتا بمعنی پدر و بک بمعنی بزرگ یا بزرگتر. اصل این کلمه بک مخفف بیوک است بمعنی بزرگ و کبیر. ( از النقود ص 136 ). و رجوع به بیگ شود : سالار بک ای در صف احرار دلیر دست تو گه جود و سخا کردن چیر.
سوزنی.
بوالبشر کو علم الاسما بک است صد هزاران علمش اندر هر رگ است.
هانری نویسنده در اماتیک فرانسوی ( و . پاریس ۱۸۳۷ - ف. ۱۸۹۹ م . ) مولف [ زن پاریسی ] کلاغها که قطعاتی هستند حاکی از تمایلات ر آلیستی و تجسم کننده خویهای خشن و گزنده . وزغ، وزغه، غوک، غورباغه، وک وپک هم میگویند، پشت، دنبال، پشتیبان، بازی کن عقب دربازی فوتبال ( اسم ) تیم فوتبال مرکب از یازده تن است که هر یک در قسمتی از زمین مائ مور هستند برای داع در مقابل حمله هایی که به گلر ( دروازه بان ) میشود دو تن که ( بک راست ) و ( بک چپ ) نامیده میشوند در جلو گلر و پشت سربازیکنان مستقر هستند . معمولا قدرت پای بک از دیگران بیشتر است و وقتی که توپ از خط دروازه خارج شودپس از سوت داور ضرب. اول همیشه بوسیل. بک زده میشود. یا بک چپ . از افراد دفاعی فوتبال است یا بک راست . از اعضای دفاعی تیم فوتبال است. رخساره و روی را گویند ٠ رخساره و رو ٠ رخساره ٠ رخسار و چهره ٠ گونه چهره ٠
فرهنگ معین
(بُ ) (اِ. ) ۱ - نوعی کوزة دهن تنگ که گردنش کوتاه و شکمش پهن و گرد است ، تنگ . ۲ - نوعی غلیان سفالین ، غلیان بک . غلیان بک : نوعی غلیان سفالی . (بِ ) (اِ. ) انگشت ، زغال ، زگال . (بَ ) [ انگ . ] ( اِ. ) در فوتبال به بازیکنان مدافع گفته می شود که جلویِ دروازه بان و پشت سر بازی کنان دیگر قرار دارند. (بَ ) ( اِ. ) ۱ - قورباغه ، وزغ . ۲ - گریزگاه . ۳ - جنگل ، بیشه . ۴ - دشت غیر مزروع . ۵ - خیار دشتی .
فرهنگ عمید
۱. پشت، دنبال. ۲. پشتیبان. ۳. (ورزش ) مدافع، دفاع، بازیکن عقب. * بکِ چپ: (ورزش ) در فوتبال، بازیکنی که جلو دروازه بان و سمت چپ زمین برای دفاع از حمله هایی که به دروازه می شود پشت سر بازیکنان دیگر قرار می گیرد، دفاع چپ، مدافع چپ. * بکِ راست: (ورزش ) در فوتبال، بازیکنی در جلو دروازه بان و سمت راست زمین که برای دفاع از حمله هایی که به دروازه می شود پشت سر بازیکنان دیگر قرار می گیرد، دفاع راست، مدافع راست. ۱. وزغ. ۲. قورباغه.
گویش مازنی
/bok/ پوزه & دندان پیشین گزار که در ضمن آلت دفاعی حیوان به شمار می رود
واژه نامه بختیاریکا
( بُک (بَک) ) پهلوان؛ مستقل ( بُک ) اخم باک؛ عیب؛ ایراد. علی رغم معنی اصلی اش که ترس است؛ عیب و ایراد رایج شده است. بک نداره یعنی بای نداره برآمده؛ برجسته؛ پِک؛ ب در بعضی گویشها بجای پ تلفظ می شود. ( بُک ) مشهور؛ برجسته
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی بِکَ: به تو معنی نَذْهَبَنَّ بِـ: که تو را قطعآً ببریم (در عبارت "فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ "در اصل ان نذهب بک بوده ، کلمه ما بر کلمه ان اضافه گشته و إمّا شده ، و نون تاکید هم بر نذهب اضافه شده ، نذهبن گشته . ومعنای آیه این است که : ما از ایشان انتقام خ... ریشه کلمه: ب (۲۶۴۹ بار) ک (۱۴۷۸ بار)
بک (رمان). بک ( به انگلیسی: Bec ) چهارمین کتاب از مجموعه دیموناتا نوشته ی نویسنده ایرلندی دارن شان است. داستان بک حدود ۱۶۰۰ سال قبل از کتاب های پیشین روایت می شود، به همین دلیل تاریخی ترین کتاب است و در ایرلند رخ می دهد. کتاب بک برای اولین بار ما را با شخصیت بک آشنا می کند و نوعی پیش زمینه برای کتاب بعدی خود ( دیو همخون ) است. بک ( یگانه کوچک ) دختری است که در یک قلعه باستانی زندگی می کند. او دستیار یک کاهنه به نام بانبا است که به او فنون جادوگری را می آموزد. بعد از مرگ بانبا، بک به تنها فرد جادویی قلعه تبدیل می شود. همه چیز به خوبی پیش می رود تا اینکه شیاطین از راه می رسند. موجودات شیطانی در کل ایرلند پراکنده شده و باعث ناامنی و کشتار مردم بی دفاع می شوند. یکی از معدود مکان هایی که بدست شیاطین از بین نمی رود قلعه بک است که کن، بر آن حکمرانی می کند. مدتی بعد از هجوم شیاطین، یک پسر عقب مانده و عجیب و غریب با سرعت به قلعه می آید و شاه حدس می زند که مردمی در خطرند و به همین دلیل این پسر را برای کمک به اینجا فرستاده اند. کن برای کمک به آن قبیله چند نفر از بهترین جنگجویان خود شامل: گل، رونان، لرکان، فیاچنا، کنلا، ارنا و بک را به همراه آن پسر راهی می کند. آنها پس از طی کردن مسیر به یک قلعه می رسند که یک کاهن پرقدرت به نام دراست در آنجا انتظارشان را می کشد. دراست به آنها اطلاع می دهد که تونلی در نقطه ای نامعلوم باز شده و به زودی شیاطین قدرتمند از آن عبور کرده و کل جهان را تسخیر می کنند. جنگجویان به دراست قول می دهند که به او کمک کنند تا بتواند تونل را مسدود کند. آنها همچنین با آن پسر عجیب که برن نام دارد بیشتر آشنا می شوند. گروه آنها به سمت سواحل غربی حرکت می کند تا دراست بتواند با موجودات کهن ملاقات کرده و از آنها کمک بگیرد. در راه رفتن به آنجا آنها با لرد لاس نیز مواجه می شوند که بخشی از قدرت خود را داخل بدن بک به ودیعه می گذارد. بک در طول سفر به غرب با خانواده ی واقعی خود یعنی مک گریگور ها نیز روبرو شده و گذشته ی خونین خاندان خود را می فهمد. نیاکان او با فاموری ها وصلت کردند و به همین دلیل خون آنها مسموم است و بعضی از آنها در هنگام کامل شدن ماه به هیولا تبدیل می شوند. ( لازم به ذکر است که گروبز گریدی و بک هر دو از مک گریگور ها هستند ) در راه رفتن به غرب، ارنا و رونان و فیاچنا کشته می شوند و دراست بعد از گفتگو با موجودات کهن و فهمیدن مکان تونل به شرق می رود تا جلوی هجوم اربابان شیطانی را بگیرد. وقتی آنها مکان تونل را داخل یک غار پیدا می کنند وارد آنجا می شوند، کنلا خیانت کرده و باعث مرگ گل و لرکان می شود ولی خودش هم بدست بک می میرد. آنها با برود برادر دراست نیز رودررو می شوند که به هم نوعان خیانت کرده و تونل را باز کرده تا شیاطین از آن عبور کنند.
بک (لوکزامبورگ). بک ( به لوکزامبورگی: Bech ) یک شهرداری در استان اشترناخ کشورلوکزامبورگ است که ۲۳٫۳۱ کیلومترمربع مساحت دارد و جمعیت آن در سال ۲۰۰۹ میلادی ۱۰۰۳ نفر بوده است. [ ۱] [ ۲]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف
جدول کلمات
وزغ،غوک، قورباغه, پشت و دنبال,پشتیبان
پیشنهاد کاربران
همچینین باید گفت که پیک در هنگام شراب خوری به مراقبت و کنترل در هنگام خوردن آن گفته میشود ؛ کاری که در هنگام بو کردن برخی ظروف و غذا انجام میشود و در مازندرانی به آن بِک و بو گفته میشود و مجددا اثبات شد که بِک و لاتین آن پیک یعنی بو کشیدن و مراقبت در هنگام خوردن ( چه از نگر تعداد خوردن و سلامت خوراک ) ... [مشاهده متن کامل]
پاپک هم میشود عمومی و از باب ک آمده = برابر ریشه لاتین pop یا همان عمومی و برابر ایرانی بابا = کسی که برای همه است و عمومیت دارد ؛ ازینرو به عمومی public گفتند و شاخه دیگری از pop ریخت گرفت. پیک یا خبرنامه همان پِی َک بوده = آنچه که از پی و دنباله چیزی می اید.
با اشاره ای که دوستمان داشتند داشتند و بک را به چانه / لب / دهان نامیدند باید گفت بِک مازندرانی و بُک قهستان ( بخش از توابع خراسان ) یکیست با این تفاوت که به ناحیه صورت / لب / دهان در مازندراتی تِک میگویند یعنی جلو آمده برابر تکنولوژی / تکاور و . . . . . که تَک نیز باید از آن آمده باشد یعنی بسیار جلو آمده که نشان از تنهایی پیدا کرده ... [مشاهده متن کامل]
تَکیدن کارواژه آن است یعنی پیش رفتن و . . . و میتوان فهمید تِک مازندرانی ( ناحیه لب / دهان و صورت ) برابر تکیدن فارسی و برابر بُک خراسانیست که با توجه به عمومیت این واژ] در زبان لاتین میتوان فهمید اصل واژه تِک یا تَک بوده البته واژه های دیگری هم داریم همچین یه تُک پا . . . . . که این تُک از نُک آمده ( نوک ) یعنی لحظه کوتاه ( ضربه کوچک ) برابر واژ] ناک = ضربه لاتین اما مورد گفتگو خود بُک می باشد که به نظر میرسید همان بود یا هوا باشد و سبُک = س بُک = از هوا آمده چابُک = شاپ ( در زبان مازندرانی به قدم های بلند و پرشی شاپ میگویند ) بُک = هوا قدم = کسی که قدمش سبک باشد = نشانه تیز پا بودن از سویی چابک را با چست همیشه می آورند که خود چست همان جُستن یا جَستن بوده = دقت بفرمایید هر استانی به گویش خود از کسره فتحه و ضمه استفاده بیشتری دارد پس بیشک بُک = هوا میشود و تِک / تَک / تُک و دُک ( در دکان = مغازه = جلو آمده / پیش آمده و . . . . ) که در نوک و ناک ( nuck ) آنرا میبینیم و نشان از به همپیوستگی با هم دارند. واژ] تِکان به معنای لرزاندن بیشک از یکی از معانی اختصاص یافته به آن آمده یعنی نُک = تُک = ضربه
صفحه ۲۳۸ بک منبع. عکس کتاب فرهنگ عمید یا فرهنگ فارسی منبع. دوستانی که فکر می کنند حرف بِ و غ وس در قدیم در پهلوی یا پارسی میانه نبود می توانید این منبع که می فرستم یعنی کتاب فرهنگ واژه های اوستا لینک می فرستم دوستان ببینید
بُک - در گویش یا لهجۀ بیهودی قهستان معنی مجموعۀ �دهن و فک و دندان و چانه� را می دهد.
بُک را در چابک و سَبُک داریم و گویا چابک شابک بوده ( شاب = شاپ بک ) که به چم سبک گام است و سبک = س بُک = از بُک آمده => بُک هم چه باشد بع چم سبکی می باشد همچنین در زبان مازندرانی واژه ایی داریم به نام بِک و بو که در صرف غذا به طعم و بو و مزه اشاره دارد شاید اشاره ای باشد برای یافتن دقیق آن. . . شاید بک همان هوا باشد و اشاره به سبکی آن داشته باشد. ... [مشاهده متن کامل]
واژه بک معادل ابجد 22 تعداد حروف 2 تلفظ bak ترکیب ( اسم ) [پهلوی: vak] ‹وک، پک› ( زیست شناسی ) [قدیمی] مختصات ( بَ ) ( اِ. ) منبع فرهنگ فارسی عمید فرهنگ فارسی معین
در گویش جنوب خراسان بُک : لپ های برجسته بچه بُکی:بچه ای با لپ های تپل
واژگانِ ( بَغ، بیگ، بَک، بَی ) همگی از یک ریشه و ایرانی هستند. در رویه 131 از نبیگِ ( فرهنگِ ریشه های هندواروپاییِ زبان پارسی ) آمده است: ( به واژگانِ مربوطه در زبانِ پهلوی بنگرید:واژگانِ بَک و بَی ) ... [مشاهده متن کامل]
در رویه 17 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) نیز واژه ( بَک ) به چمِ ( god = خدا، lord = سرور، ارباب ) آمده است: ( واژه بزرگ نیز از واژگانِ ایرانی است ( وَزَرکَ در پارسی باستان ) با دگرگونی آواییِ ( و/ب ) در زبان پهلوی از ( وزرکَ ) به ( بزرگ ) دگرریخته شده است. به تاربرگِ واژه ( بزرگ ) مراجعه بفرمایید. )
بیگ_بیک کلمه ایست با ریشه ترکی از بیوک به معنی بزرگ مثل الغ بک و طغرل بیگ بیگ و بیگوم
بزرگ
بک در پارسی به معنی بزرگ است. همانند پاپک در پارسی میانه یا بابک در پاسی نوین که به معنی پدر ارجمند و بزرگ می باشد.
بک یک واژه پارسی ایرانیست و تاریخ آن به زمان هخامنشیان میرسد واین واژه ( بک ) ، اکنون هم در زیان پارسی معنی بزرگ را میدهد و واژه پیشین بگ بوده که معنی خداوند و بزرگ و صاحب را میدهد و درزمانیکه بابل�بابلیون ) یک استان ایرانی در زمان هخامنشی بود خدای بعل که در بابل پرستش میشده پادشاهان ایران از زمان شاید حتا پیش از هخامنشیان برای پرستش بعل به بابل میرفتند و واین نام بعلبک که اکنون جایگاهی در لبنان است یعنی خدای بعل . ... [مشاهده متن کامل]
ودر این راستا میتوان از شاهنامه که میگوید در نوروز شاهان ایران از دماوند برای پرستش و دیدن بعل به بابل میرفتند. واین واژه به زبان ترکی و عربیهم در آمده