بچگانه
/baCCegAne/
مترادف بچگانه: مربوط به کودکان، مناسب کودکان، درخور اطفال، نسنجیده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غیرعقلایی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [عامیانه، مجاز] احمقانه: فکرهای بچگانه.
۳. (قید ) [عامیانه، مجاز] مانند بچه ها، نسنجیده: بچگانه رفتار کردن.
مترادف ها
پست، مختصر، ریز، کوچک، کوتاه، خرد، بچگانه، اندک، قد کوتاه، کم، جزئی، معدود، ناچیز، حقیر، درخور بچگی
چرند، مزخرف، نادان، ابله، احمق، بی مخ، کودکانه، بچگانه، احمقانه، سبک مغز، کم هوش
خردسال، کودکانه، بچگانه، احمقانه، در خور جوانی، ویژه نو جوانان
جوان، تازه، بچگانه، نوین، نورسته، برنا
کودک مانند، بچگانه، ساده و بیالایش
کودکانه، بچه گانه، بچگانه، احمقانه
کودکانه، بچگانه، احمقانه
ابتدایی، بچگانه، مربوط بدوران کودکی
کوچک، بچگانه
بچگانه
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
کودک وش . [ دَ وَ ] ( ص مرکب ) کودک مانند. بچگانه . ( فرهنگ فارسی معین ) : مرد خدا کی کند میل به لذات خلددر دل کودک وشان لذت حلوا طلب !وحشی بافقی ( از آنندراج ) .
کودک مشرب. [ دَ م َ رَ ] ( ص مرکب ) کودک سرشت. کودک مزاج. ( فرهنگ فارسی معین ) :
آن دنی طبعان که مغروران جاه و منصب اند
از خرد بیگانگان چند کودک مشرب اند.
آن دنی طبعان که مغروران جاه و منصب اند
از خرد بیگانگان چند کودک مشرب اند.