لغت نامه دهخدا
بچه کردن. [ ب َ چ َ / چ ِ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بچه آوردن. زادن. زاییدن. بار نهادن. زهیدن. پس انداختن. || جوجه برآوردن ، چنانکه در پرندگان : آن را در باغ بگذاشتند و خایه و بچه کردند. ( تاریخ بیهقی ). هرگاه غوک بچه کردی مار بخوردی. ( کلیله و دمنه ). || کپک زدن. مایه کردن : آب لیمو بچه کرده است یا آب غوره بچه کرده است یا شراب بچه کرده است ؛ کپک زده و کفک برآورده و مایه کرده است. || پرپر شدن. ورقه ورقه شدن : طلق و پر در لای کتاب بچه می کند؛ یعنی پری خرد از ریشه پری بزرگ پدید می آید یا طلق ورقه می شود. ( یادداشت مؤلف ).