بچشم

لغت نامه دهخدا

بچشم. [ ب ِ چ َ ] ( صوت ). روی چشم. برچشم. بالای چشم. کلمه ای که در جواب استعمال کنند یعنی با میل و رغبت اطاعت می کنم و چون به کسی گویند این کار را بکن در جواب می گوید بچشم یعنی اطاعت میکنم. ( ناظم الاطباء ). این کلمه را در وقت قبول کردن امری بر زبان رانند تعظیماً لامره. ( آنندراج ).سمعاً و طاعةً. بالطوع و الرغبة. برضا و رغبت. اطاعت بسر و چشم. با کمال میل. بندگی و اطاعت. از بن دندان. با کمال اطاعت. به طیب خاطر. بدیده منت. بالای چشم. روی چشم. از صمیم قلب. اطاعت میشود :
گفتم کیم دهان و لبت کامران کنند
گفتا بچشم ، هرچه تو گوئی همان کنند.
حافظ.
و رجوع به چشم شود.

فرهنگ فارسی

روی چشم بر چشم .

پیشنهاد کاربران

بپرس