بپای داشتن ؛ نگهداری کردن. برقرار معهود پایدار ساختن. استوار ساختن :
پس از مرگ باشد مر او را بجای
همی نام او را بدارد بپای.
فردوسی.
- || بپای داشتن ؛ اقامه کردن.
- || ایستانیدن.
پس از مرگ باشد مر او را بجای
همی نام او را بدارد بپای.
فردوسی.
- || بپای داشتن ؛ اقامه کردن.
- || ایستانیدن.