لغت نامه دهخدا
- بپا باش ؛ برخیز. بایست. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به بپای شود.
- بپا بودن ؛ برقرار بودن. برجا بودن. ایستاده بودن.
بپا. [ ب ِ پا / ب ِپ ْ پا ] ( ص مرکب ) که پاس چیزی نگاهدارد. پاینده. پاسبان. حافظ. حارس. نگهبان. ( یادداشت مؤلف ). || ( درتداول زنانه ) رقیب. ناظر. که زاغ کسی را چوب زند. که مراقب حرکات دیگری باشد. || ( فعل امر ) امر از پاییدن. مراقب باش. باخبر باش.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
مترادف ها
مراقب، بپا
مواظب، بپا
پیشنهاد کاربران
" یابِشها گِرد " :حواسها جمع.
" یابشگِرد ":حواس جمع.
بپا.
بدار.
داشته باش.
درکارباش.
درکارشان باش.
نگاه کن.
چشم داری.
ببین. بنگر.
پاس دار.
نگاهدار.
نگاه بان.
فراموش نکن.
چشم نینداز.
به هوش . . . . .
به دست باش.
... [مشاهده متن کامل]
بدان که. . . .
کمین . . . . .
رها نکن.
ول نکن.
به داگ باش.
یابشت باشد. ( حواست باشد ) .
یابشتان باشد:حواستان باشد.
بدار.
داشته باش.
درکارباش.
درکارشان باش.
نگاه کن.
چشم داری.
ببین. بنگر.
پاس دار.
نگاهدار.
نگاه بان.
فراموش نکن.
چشم نینداز.
به هوش . . . . .
به دست باش.
... [مشاهده متن کامل]
بدان که. . . .
کمین . . . . .
رها نکن.
ول نکن.
به داگ باش.
یابشت باشد. ( حواست باشد ) .
یابشتان باشد:حواستان باشد.
داشتن:مواظب.
" نگاهدار بودن. درکاربودن. سروکار داشتن ":مواظب. مراقب
بپا:مواظب باش.
واژه وفا از واژه پاییدن ساخته شده است
بپا : [عامیانه، اصطلاح] مواظب باش، متوجه باش.
مراقب، جاسوس
مثال: براشون بپا گذاشتن
حالت امری: مراقب باش
مثال: بپا نخوری زمین
مثال: براشون بپا گذاشتن
حالت امری: مراقب باش
مثال: بپا نخوری زمین