بوی گرفتن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
بوی گرفتن ؛ بو کردن. استشمام کردن. بهره بردن از رایحه :
وز خاک مشک بوی چرا گیرد
وز آتش آب از چه گرد ما را.
ناصرخسرو.
- || معطر شدن. آکنده از بوی خوش گردیدن :
بسا گل را که نغز و تر گرفتند
... [مشاهده متن کامل]
بیفکندند چون بو برگرفتند.
نظامی.
خوی به دامان از بناگوشش بگیر
تا بگیرد خانه ات بوی گلاب.
سعدی.
وز خاک مشک بوی چرا گیرد
وز آتش آب از چه گرد ما را.
ناصرخسرو.
- || معطر شدن. آکنده از بوی خوش گردیدن :
بسا گل را که نغز و تر گرفتند
... [مشاهده متن کامل]
بیفکندند چون بو برگرفتند.
نظامی.
خوی به دامان از بناگوشش بگیر
تا بگیرد خانه ات بوی گلاب.
سعدی.