بوی و رنگ. [ ی ُ رَ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رونق. طراوت. زیب و فر : در آن شارسان کرد چندان درنگ که آتشکده گشت با بوی و رنگ.فردوسی.چو خاقان به ایران درآمد بجنگ نماند بدین بوم و بر بوی و رنگ.فردوسی.ز باغت بجز بوی و رنگی نبینم خود آن بوی را هم درنگی نبینم.خاقانی.