بوه
لغت نامه دهخدا
بوه.[ ب َ ] ( ع مص ) لعنت کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نفرین کردن. ( آنندراج ). || مجامعت کردن با زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آگاه شدن بر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): مابهت له ُ؛ ای مافطنت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
بوه. ( ع اِ ) چرغ افتاده پر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جغد نر یا جغد بزرگ. || مرغی است که به جغد ماند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پرنده شبیه به جغد و کوچکتر از آن. ( ازاقرب الموارد ). جوهری گفته است : پرنده ای است شبیه به جغد مگر اینکه کوچکتر از آن و بوهه نیز بدان میگویند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 84 ). و رجوع به بوهة شود.
فرهنگ فارسی
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
بوه ( باوه ) : Bawe
با فتحه روی "ب"
در زبان لری و گویش بختیاری به معنی "پدر"
که البته در گویش های دیگر لری متفاوت است
با فتحه روی "ب"
در زبان لری و گویش بختیاری به معنی "پدر"
که البته در گویش های دیگر لری متفاوت است