بوناک

لغت نامه دهخدا

بوناک. ( ص مرکب ).بوی ناک. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بوی ناک شود.

فرهنگ عمید

۱. چیزی که بوی بد بدهد، بدبو.
۲. گندیده.

پیشنهاد کاربران

معطر
وزان طعام و شراب که من بدان از خطر مرگ رسته شدم سوی شما فرستاد بر دست من و اکنون من از آن طعام و شراب این خوان را بیاراستم بگونگونه خورشهای پاک و میوه های با لذت و بوناک و پیش متابعان خداوند سخنگویان آوردم و آن خوان این کتاب است که مرآنرا خوان الاخوان نام نهادم
حکیم ناصرخسرو
بوی خوش

بپرس