بونافع

لغت نامه دهخدا

بونافع. [ ف ِ ] ( ع اِ مرکب ) نوعی از معجون دوایی. ( آنندراج ) ( غیاث ). دریاس. ادریاس. نافسیا. ادریس. حلوا. ( یادداشت بخط مؤلف ). || مأخوذ از تازی. می و شراب. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ). رجوع به ابونافع شود.

فرهنگ فارسی

نوعی از معجون دوایی . دریاس ادریاس .
۱- ( صفت ) آنچه که سودمند باشد . ۲ - ( اسم ) کینه سرکه . ۳ - نوعی معجون طبی : (( شهد سخنم شراب شافی است بونافع صوفیان صافی است . ) ) ( تحفه العراقین ) ۴ - می شراب .

پیشنهاد کاربران

بپرس