بچشم اندرم دیده از بون تست
بجسم اندرم جنبش از رون تست .
عنصری.
بون. ( اِ ) زهدان و بچه دان که بعربی رحم گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). زهدان و رحم. ( ناظم الاطباء ). بچه دان و زهدان. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گر تو شریفی و بهتر است ز تو خویش
چون تو پس خویش خود همی بخوری بون.
ناصرخسرو.
|| بن و نهایت و پایان و انتهای هر چیز. ( برهان ). بن. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) : موج کریمی برآمد از لب دریا
ریگ همه لاله گشت از سر تا بون.
دقیقی.
دشمن شاه ار بمغرب است ز بیمش بازنداند به هیچ گونه سر از بون.
فرخی.
معدن این چیزها که نیست دراین خاک جز که ز بیرون این فلک نبود بون.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 354 ).
|| آسمان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ) : برافراز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی.
|| روده گوسفند و گاو و امثال آنرا که پاک نکرده باشند. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). روده گوسفند که سرگین درونش بود. ( شرفنامه منیری ).بون. [ ب َ /بُو ] ( ع مص ) افزون آمدن کسی را در فضل. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ). فزون آمدن او را در فضل. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) فضل و فزونی. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || جدائی ودوری. ( غیاث ). بعد. ( از اقرب الموارد ) :
جمله مطلوبات خلق هر دو کون
گشت موجود اندر او بی بعد و بون.
مولوی.
|| فرق میان دو چیز. ( غیاث ). || مسافت مابین دوچیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ).بون. [ ب َ ] ( ع اِ ) ج ِ بوان و بون. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
بون. ( اِ ) قصبه بادغیس. ( نزهةالقلوب ص 179 ). شهری است به بادغیس. ( لباب الانساب ). شهرکی است بخراسان و قصبه ٔگنج روستائی است جایی بسیارنعمت است و اندر وی آبهای روان است و از وی دوشاب خیزد. ( از حدود العالم ).