بوقلمون باف

لغت نامه دهخدا

بوقلمون باف. [ ق َ ل َ ] ( نف مرکب ) بافنده دیبای رومی. || که حوادث گوناگون پدید کند. که هر ساعت حادثه ای پدید آرد :
ننموده رخ به آینه گردان مهر و ماه
نسپرده دل به بوقلمون باف صبح و شام.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

بافند. دیبای رومی . یا که حوادث گوناگون پدید کند . که هر ساعت حادثه ای پدید آرد ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس