بوع
لغت نامه دهخدا
بوع. [ ب َ / ب ُ ] ( ع اِ ) و بضم اول نیز ارش. ج ، ابواع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). باع . ( اقرب الموارد ). و رجوع به باع و ماده قبل شود.
بوع. ( ع اِ ) استخوانی که زیر انگشت ابهام پااست. ( از اقرب الموارد ). || لایعرف کوعه من بوعه ؛ مثل یضرب لتمام الجهل. ( از اقرب الموارد ).
بوع. ( ع اِ ) ج ِ بائع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به بائع شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید