بوص

لغت نامه دهخدا

بوص. [ ب َ ] ( ع مص ) پیش گرفتن و تقدم نمودن. || بشتافتن. || گریختن. || پوشیده شدن. || ستهیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مانده گردیدن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) سیر سخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ماندگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). به این معنی به ضم هم آمده. ( منتهی الارب ). || عجیزة... و منه قوله : عریضة بوص ؛ اذا ادبرت. ( اقرب الموارد ). و رجوع به ماده بعد شود. || بعد. ( اقرب الموارد ).

بوص.( ع اِ ) رنگ. یقال : تغیر بوصُه ُ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رنگ و لون. ( ناظم الاطباء ). || سرین و نرمی گوشت آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عجیزة. ج ، ابواص. ( اقرب الموارد ). عَجُز و سرین و نرمی پیه عجز. ( ناظم الاطباء ). || بار نباتی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نوع گوسپند و ستور.ج ، ابواص. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

رنگ یقال تغیر بوصه . رنگ و لون . یا سرین و نرمی گوشت آن . یا بار نباتی است .

پیشنهاد کاربران

بپرس