مردم نه ای ای خربچه میماند رویت
چون بوزنه ای کو به سگی بازنماید.
طیان.
و بوزنه مر گربه را دوست دارد که گربه را کنار گیرد همی بوسدش. ( جامعالحکمتین ص 171 ).و بفرمود تا همه مطربان و مسخرگان و هزاران سگان شکاری و بوزنه ، از این جنسها که تماشای ملوک باشد، از سرای خلافت بیرون گردند. ( مجمل التواریخ و القصص ).
هان و هان کم گوی کز خوبی سمر گشتم بخلق
بر دهان همچو کون بوزنه مسمار زن.
سوزنی.
خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک.
خاقانی.
در روزگار ماضی عهد گذشته بوزنه ای از دنیا اعراض کرد. ( سندبادنامه ص 162 ). بوزنه گرد انجیرستان می گشت و... ( سندبادنامه ص 164 ).