بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون.
رودکی.
|| ( اِ ) چیزی که وجود داشته باشد. موجود. مکون. ( فرهنگ فارسی معین ). وجود. موجود. چیزی که وجود داشته باشد و ممکن بود. ( ناظم الاطباء ) : رفته و فرمودنی مانده و فرسودنی
بود همه بودنی کلک فروایستاد.
منوچهری.
- بودنی بود ؛ چه چیز است که بوده باشد و یا خواهد بود. ( ناظم الاطباء ).|| مقدر. آنچه از بودن ناگزیر است :
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون.
رودکی.
گذاشتیم و گذشتیم و بودنی همه بودشدیم و شد سخن ما فسانه اطفال.
کسایی.
بخواهد بدن بی گمان بودنی نکاهد بپرهیز افزودنی.
فردوسی.
بباشد همه بودنی بی گمان نتابیم با گردش آسمان.
فردوسی.
کنون بودنی هرچه بایست بودندارد غم و درد و اندیشه سود.
فردوسی.
امیر گفت بودنی بود. اکنون تدبیر چیست ؟ ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325 ).کنون بودنی بود و مندیش هیچ
امید بهی دار و رامش بسیچ.
اسدی.
همانا که خود بناشد این سخن دروغ است و اگر بودنی است و خدای تعالی در آن حکمتی نهاده است ، کس نتواند که آنرا بگرداند. ( مجمل التواریخ و القصص ).تویی خالق و بوده و بودنی
ببخشای بر خاک بخشودنی.
نظامی.
بیچاره آدمی چه تواند بسعی و رنج چون هرچه بودنی است قضا کردگار کرد.
سعدی.
قلم به آمدنی رفت اگر رضا بقضادهی و گر ندهی بودنی بخواهد بود.
سعدی.
|| حادثه. ( ناظم الاطباء )( فرهنگ فارسی معین ). حوادث و وقایع. ماجری. ماوقع : که گر بودنی بازگوئیم راست
شود جان بیکبار و جان بی بهاست.
فردوسی.
وگر نشنود بودنیها درست بباید هم اکنون ز جان دست شست.
فردوسی.
گرامی جهانجوی را پیش خواندهمه بودنی پیش او بازراند.
فردوسی.
بدو گفت راهب که پوزش مکن بپرس از من از بودنیها سخن.
فردوسی.
سخن هرچه گوید نباشد جز آن بگوید همه بودنی بی گمان.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...