از زمی برجستمی تا جا شد آن
خوردمی هرچ اندر او بودی ز نان.
رودکی.
رفت آنکه رفت آمد آنکه آمدبود آنچه بود خیره چه غم داری.
رودکی.
چون برگ لاله بودمی و اکنون چون سیب پژمریده بر آونگم.
رودکی.
نه آن زین بیازرد روزی بنیزنه او را از این اندهی بود نیز.
بوشکور.
کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان جمست را چه خطر هر کجا بود یاکند.
شاکر بخاری.
اگر شوخ بر جامه من بودچه باشد دلم هست از طمع پاک.
خسروی.
چو سام نریمان گه کارزارنبوده ست و نی هست و باشد سوار.
فردوسی.
هر آنگه که موی سیه شد سپیدبه بودن نماند فراوان امید.
فردوسی.
و ترتیب و قاعده دیوانها او نهاد و بر شکلی که پیش از آن نبوده بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 47 ).بود مردی در زمانی پیش از این
علم دنیا بودش و هم علم دین.
عطار.
|| وجود. هستی. ثبات. ماندن : بودنت در خاک باشد عاقبت
همچنان کز خاک بود انبودنت.
رودکی ( دیوان چ سعید نفیسی ص 1052 ).
|| گذراندن عمر. زندگی کردن : شاد منشین که در سرای سپنج
نتوان بود بی کشیدن رنج.
اوحدی.
|| گذراندن. سپری کردن ( زمان ). ( فرهنگ فارسی معین ). || سپری شدن. گذشتن : از هوش بشد و ما پنداشتیم که بمرد چون ساعتی ببود باز هوش آمد. ( تاریخ بخارا ).|| واقع شدن. روی دادن. حادث گشتن :
و این بنا هرمس کرده است پیش از طوفان. چون بدانست که طوفان همی خواهد بود. ( حدود العالم ).
ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود
با من همی نسازی و دائم همی ژکی.
کسایی.
بدو گفت مادر که ای جان مام چه بودت که گشتی چنین زردفام.
فردوسی.
آمد آنگاه چنان چون متکبر ملکی تا ببیند که چه بوده است به هر کشتگکی.بیشتر بخوانید ...