ای فلک بوج داده برکف پاج
هیچ نیکی ز تو نداشته باج.
سوزنی.
|| در لهجه دیلمان ، گندم نارسیده و سبز که ستول کنند. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به بوچ شود.بوج. [ ب َ ] ( ع مص ) مانده شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). درمانده و رنجور شدن. ( ناظم الاطباء ). مانده شدن شتر. ( از ذیل اقرب الموارد ). || سخت درخشیدن برق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || بانگ کردن. || رسیدن بلا و مصیبت. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مغموم کردن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) بانگ و صیحه. ( ناظم الاطباء ). صیاح. ( ذیل اقرب الموارد ).