بوج

لغت نامه دهخدا

بوج. [ ب َ / بُو ] ( اِ ) بوچ. تکبر. غرور. || خودنمایی. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || کر و فر. ( فرهنگ فارسی معین ). برای همه معانی رجوع به بوچ شود. || درلهجه ای از لهجه های ماوراءالنهر، ظاهراً بمعنی بوس وبوسه و قبله است. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
ای فلک بوج داده برکف پاج
هیچ نیکی ز تو نداشته باج.
سوزنی.
|| در لهجه دیلمان ، گندم نارسیده و سبز که ستول کنند. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به بوچ شود.

بوج. [ ب َ ] ( ع مص ) مانده شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). درمانده و رنجور شدن. ( ناظم الاطباء ). مانده شدن شتر. ( از ذیل اقرب الموارد ). || سخت درخشیدن برق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || بانگ کردن. || رسیدن بلا و مصیبت. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مغموم کردن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) بانگ و صیحه. ( ناظم الاطباء ). صیاح. ( ذیل اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تکبر غرور. ۲ - خود نمایی . ۳ - کر و فر .
مانده شدن . درمانده و رنجور شدن مانده شدن شتر . یا سخت درخشیدن برق . یا بانگ کردن .

فرهنگ معین

(بَ ) (اِ. ) = بوچ : ۱ - تکبر، غرور. ۲ - خودنمایی . ۳ - کروفر.

گویش مازنی

/booj/ بکن – از ریشه درآور

دانشنامه عمومی

بوج شهری در ایالت گجرات کشور هندوستان است.
عکس بوجعکس بوجعکس بوج

بوج (کرمان). بوج، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان کرمان در استان کرمان ایران.
این روستا در دهستان اختیارآباد قرار داشته و براساس آخرین سرشماری مرکز آمار ایران که در سال ۱۳۸۵ صورت گرفته، جمعیت آن ۱۳۲نفر ( ۳۲خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس بوج (کرمان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

در لهجه شیرازی بوج به معنی مو است
چوب پنبه ی سر بطری
بوج در خراسان جنوبی به معنی زنبور است
درمنطقه ما بخش نیم بلوک ازتوابع شهرستان قاین خراسان جنوبی بوج به معنی زنبور میباشد مثلا وقتی گفته می شود بوج اشتری یعنی زنبور شتری یاهمان زنبور گاوی یاقرمز های بزرگ میباشد

بپرس