بوالعجبی

لغت نامه دهخدا

بوالعجبی. [ بُل ْ ع َ ج َ ] ( حامص مرکب ) چیزهای عجیب و بدیع. هر چیز به شگفت آورنده. شعبده بازی. ( ناظم الاطباء ). تردستی. چشم بندی :
از بوالعجبی گویی خون دل عاشق را
در گوهراشک خود دلدار همی پوشد.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 500 ).
قضا به بوالعجبی تا کی ات نماید لب
به هفت مهره ٔزرین و حقه مینا.
خاقانی.
این بوالعجبی و چشم بندی
در صنعت سامری ندیدم.
سعدی.
بوالعجبی های خیالت ببست
چشم خردمندی و فرزانگی.
سعدی.
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه ناز
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبی است.
حافظ.
رجوع به بلعجبی شود.

فرهنگ فارسی

چیزهای عجیب و بدیع ٠ هر چیز بشگفت آورنده ٠ شعبده بازی ٠ تردستی ٠ چشم بندی ٠

فرهنگ عمید

۱. شعبده بازی، تردستی: وین بوالعجبی و چشم بندی / در صنعت سامری ندیدم (سعدی۲: ۴۹۵ ).
۲. حقه بازی، جلوه دادن باطل به صورت حق.

پیشنهاد کاربران

" چندان شماتت و سخریت و بولعجبی بکنیم که خود می دانی " ( بحار الحقیقه ، احمد جام نامقی < ژنده پیل > ص ۲۱۵ )

بپرس