دعوی همی کند که نبی را خلیفتم
در خلق این شگفت حدیثی ست بوالعجب.
ناصرخسرو.
بر من بیچاره گشت سال و ماه و روز و شب کار ما کردند بس نغز و عجب چون بوالعجب.
ناصرخسرو.
همه افاضل گیتی بدست من باشندبدان مثال که مهره بدست بوالعجبی.
رشید وطواط.
او چو درآمد ز در بانگ برآمد ز من کاینت شکاری شگرف وینت شبی بوالعجب.
خاقانی.
درد عشق تو بوالعجب دردیست که چو درمان کنم بتر گردد.
خاقانی.
شه بیت سرّ عشق که مطلوب جمله اوست بیتی است بوالعجب بطلب از سفینه ای.
عطار.
بوالعجب مرغی است جان عاشقان کز دو کونش می نیابد آشیان.
عطار.
بحث عقل و حس اثر دان یا سبب بحث جانی یا عجب یا بوالعجب.
مولوی.
چون که مکرت شد فنای مکر رب برگشایی یک کمینی بوالعجب.
مولوی.
صید از کمند اگر بجهدبوالعجب بودورنی چو در کمند بمیرد عجیب نیست.
سعدی.
بوالعجب بود که نفسی بمرادی برسدفلک خیره کش از جور مگر بازآمد.
سعدی.
ز گردون نعره می آید که اینت بوالعجب کاری که سعدی آرزوی دوست برخوردار می بینم.
سعدی.
زیرکی را گفتم این احوال بین خندیدگفت صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی.
حافظ.
رجوع به بلعجب و ابوالعجب شود.