بوارق. [ ب َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ بارقة. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). جمع بارقه که بمعنی چیز روشن و بمعنی درخشندگی و روشنی باشد. مشتق از بروق که بمعنی درخشیدن است. ( غیاث ) ( آنندراج ) : وشایم بوارق لطایف او از اظلال نیل آمال محروم نگردد. ( تاریخ بیهق ص 1 ). این رساله... که لمعه ای است از بوارق بیان و حدائق بنان او ایراد کرده میشود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 234 چ اول ). هذه الاشراقات و البوارق و اللوایح. ( حکمت اشراق ص 254 ). || شمشیرها. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : به عواعق بوارق صفاع و لوامع شوارع ارماح او را در کوره ومار و تنور بوار می سوزانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به بارقه شود.