گرچه غمخانه ما را نه مجر ماند و نه بهو
هرچه آرایش طاقست ز بر بگشائید.
خاقانی.
مسنداز تخت و مخده ز نمط برگیریدحجره از بهو و ستاره ز حجر بگشائید.
خاقانی.
بهو. [ ب َ هَْ وْ ] ( ع اِ ) گاوسار فراخ. ج ، اَبهاء، بهو، بهی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ).ج ، اَبهاء، بُهُوّ، بُهی . ( ذیل اقرب الموارد ). || زمین فراخ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || فراخ از هر چیز. || جوف سینه یا گشادگی میان دو پستان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || اعلای سینه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جایگاه استراحت بچه در شکم مادر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
بهو. [ ب ُ ] ( اِخ ) نام یکی از وزیران هند است. ( برهان ) ( جهانگیری ). نام یکی از رایان هند است. ( آنندراج ). نام یکی از پادشاهان هند. ( ناظم الاطباء ) :
به یکبار بر قلب لشکر زدند
ربودندشان بر بهو بر زدند.
اسدی ( از آنندراج ).