بهمه
لغت نامه دهخدا
بهمة. [ ب ُ م َ ] ( ع ص ، اِ ) دلاوری که کسی بر وی دست نیابد. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دلیر. ( آنندراج ). مرد دلیر که بر او ظفر نباشد. ( مهذب الاسماء ). || کار سخت و مشکل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || سنگ بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || لشکر. ج ، بُهَم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
بهمة. [ ب َ هَِ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ارض بهمة؛ زمین بهمی ناک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). و رجوع به بهمی شود.
بهمه. [ ب ُ م َ / م ِ ] ( ص ) چیز بی بها وبی قیمت. || مغلوب نشدنی. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
بهمه : بهمة به معنی سنگ سخت است، به مرد شجاع به جهت صلابتش بهمه گویند و هر چه از محسوسات و معقولات فهمش دشوار باشد مبهم گویند، چهار پایان را که صدایشان قابل فهم نیست بهایم گویند .