من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها، تنها به جرم این که:
او سرسپرده می خواست من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
... [مشاهده متن کامل]
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
#محمدعلی_بهمنی
هوای عشق رسیده است تا حوالی من
اگر دوباره ببارد به خشک سالی من
مگرکه خواب و خیالی بنوشدم ورنه
که آب می خورد از کاسه ی سفالی من؟
همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود
خود اعتراف کنم بوریاست قالی من
... [مشاهده متن کامل]
مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند
خوشا به من؟نه! خوشا بر من مثالی من
به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند
هزار کوچه ی این شهرک خیالی من
اگرچه بودو نبودم یکی ست، باز مباد
تو را عذاب دهد گاه جای خالی من
هوای بی تو پریدن نداشتم، آری
بهانه بود همیشه شکسته بالی من
تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت
چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالی من
#محمدعلی_بهمنی
در این زمانه ی بی های و هویِ لال پَرَست
خوشا به حالِ کلاغانِ قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباورِ خیالْ پرست؟
به شب نشینیِ خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهیِ زلال پرست؟
... [مشاهده متن کامل]
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پایِ هرزه علف های باغِ کال پرست
رسیده ام به کمالی که جز أناالحق نیست
کمالِ دار برای منِ کمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری ست
به چشم تنگیِ نامردمِ زوال پرست
�� #محمدعلی_بهمنی
یاد تنهایی اتاق خودمان می افتم
باید به فکر تنهایی خودم باشم
دستِ خودم را می گیرم و
از خانه بیرون می زنیم
در پارک
به جز درخت
هیچ کس نیست
روی تمام نیمکت های خالی می نشینیم
تا پارک از تنهایی رنج نبرد
... [مشاهده متن کامل]
دلم گرفته
یاد تنهایی اتاق خودمان می افتم
و از خودم خواهش می کنم
به خانه بازگردد
#محمدعلی_بهمنی
#محمدعلی_بهمنی
گفتم بِدَوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گِله ها را
چون آینه پیشِ تو نشستم که ببینی
در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را
پُر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست
... [مشاهده متن کامل]
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخیِ نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بارِ دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را
استاد محمدعلی بهمنی شاعر غزل سرا و ترانه سرای معروف، درپی سکته مغزی و وخامت شرایط جسمانی، در سن ۸۲ سالگی امشب ( جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳ ) در تهران درگذشت.
روانش شاد و یادش گرامی باد.
Устод Муҳаммадалӣ Баҳманӣ, шоири ғазалсаро ва таронасарои маъруфи Эронӣ, имшаб ( ҷумъа, 31 - уми Августи 2024 ) дар синни 82 - солагӣ бар асари сактаи мағзӣ ва бад шудани вазъи ҷисмонӣ дар Теҳрон даргузашт.
... [مشاهده متن کامل]
Равонаш шод ва ёдаш гиромӣ бод.