بهم رسیدن

لغت نامه دهخدا

بهم رسیدن. [ ب ِهََ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) التقاء. ( ترجمان القرآن )رسیدن به یکدیگر. ملاقات کردن یکدیگر. ( فرهنگ فارسی معین ). بیکدیگر پیوستن. دیدن یکدیگر را :
فرصت شمار صحبت کز این دوروزه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن.
حافظ.
صحبت غنیمت است بهم چون رسیده ایم
تا کی دگر بهم رسد این تخته پاره ها.
صائب.
|| بوصال یکدیگر رسیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). || پیدا شدن. یافت شدن. بدست آمدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). بوجود آمدن.( ناظم الاطباء ). بوجود آمدن. ایجاد شدن. پیدا شدن. بدست آمدن : در این فصل موز بهم نمیرسد. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - رسیدن بیکدیگر ملاقات کردن همدیگر . ۲ - بوصال یکدیگر رسیدن ( زن و مرد ) . ۳ - بوجود آمدن ایجاد شدن . ۴ - پیدا شدن بدست آمدن : درین فصل موز بهم نمیرسد .

پیشنهاد کاربران

جمع شدن گروهی. با هم شدن. یکی شدن. همفکر شدن.
پیوستن
تشکیل شدن

بپرس