بهم در شکستن

لغت نامه دهخدا

بهم در شکستن. [ ب ِ هََ دَ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از امتزاج دادن و بهم پیوستن. ( آنندراج ) :
آتش و آبی که بهم درشکست
پیه درو گرده یاقوت بست.
نظامی ( از آنندراج ).
|| خُرد کردن. بهم کوفتن :
رگها ببردشان ستخوانها بکندشان
پشت و سر و پهلوی بهم در شکندشان
از بند شبانروزی بیرون نکندشان
تا خون برود از تنشان پاک بیک بار.
منوچهری.

پیشنهاد کاربران

بپرس