- بهم خوردن مینا ؛ کنایه از حرکت یافتن میناست تا آنچه در آن است بسبب آن حرکت برهم خورد.( آنندراج ) :
بس که خونم با می گلرنگ می آید بجوش
میخورد بر هم مزاجم گر خورد مینا بهم.
اثر ( از آنندراج ).
- بهم خوردن وضع ؛ دگرگون شدن وضع. ( آنندراج ) :دارد همه جا خنده چو ترکیب مفرح
تأثیر بهم خورده ز بس وضع زمانه.
محسن تأثیر( از آنندراج ).