بهم انداختن

لغت نامه دهخدا

بهم انداختن. [ ب ِ هََ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) جور کردن : خدا نجار نیست اما در و تخته را خوب بهم میاندازد. ( یادداشت بخط مؤلف ). || به ستیزه واداشتن. رجوع به همین ترکیب شود.

فرهنگ فارسی

جور کردن ٠ یا به ستیزه واداشتن ٠

مترادف ها

whomp up (فعل)
قیام کردن، بسرعت تهیه کردن، بهم انداختن

پیشنهاد کاربران

بپرس