و ایشان بهم آمدند چون کوه
برداشته نعره ها بانبوه.
نظامی.
رفت بسی دعوی از این پیشترتا دو سه همت بهم آید مگر.
نظامی.
|| بیکدیگر متناسب یا شبیه بودن. با یکدیگر برازنده بودن : عروس و داماد و پدر و مادر و نوکر و آقا بهم می آیند. || التیام پذیرفتن. سر زخم بهم آمدن. ملتثم شدن ، چنانکه قرحه یا جراحتی. || آرام گرفتن : دیشب چشمهایم بهم نیامد. || منقبض شدن و بروی هم کشیده شدن. || قهر کردن و آزرده شدن. || غضبناک شدن. || متنفر شدن. || رنجیده شدن. || مضطرب و پریشان شدن. ( ناظم الاطباء ).