بهرمند

لغت نامه دهخدا

بهرمند. [ ب َ م َ ] ( ص مرکب ) بهره مند که نصیب باشد. دارای بهره و نصیب. کامیاب. ( ناظم الاطباء ). مرکب از: بهر + مند ( اداة اتصاف ) در زبان پهلوی «بهرمند» ( قابل تقسیم. قابل قسمت ). در فارسی بمعنی متمتع. دارای سهم و حصه. مستفید. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). بهره برنده. متمتع. مستفید. ( فرهنگ فارسی معین ) : گفت جایی خواهم که هوای آن شمالی باشد و از باد جنوب نیز بهرمند باشد. ( مجمل التواریخ ). رجوع به بهره و بهره مند شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بهره برنده متمتع مستفید ۲ - دارای سهم و حصه .

فرهنگ عمید

= بهره مند

پیشنهاد کاربران

غنی وقوی از سهم بیشتر بهرمند میشن تا محروم وضعیف از گشنگی بیمیرند.
این یکی دیگر از قوانین جنگل است.
نایل

بپرس