بپرسید تا زآن گرانمایه شهر
که دارد همی زاختر و فال بهر.
فردوسی.
به جنگ اندرون کشته شد شادبهرکه از چرخ گردان چنان یافت بهر.
فردوسی.
هرآنکس که درویش بودی بشهرکه او را نبودی ز نوروز بهر.
فردوسی.
چنین است کردار گردنده دهرنگه کن کز او چند یابی تو بهر.
فردوسی.
فخر است شاعران عجم را بمدح اوبهر است شاعران عرب را از این فخار.
فرخی.
ای شاه چه بود اینکه ترا پیش آمددشمنت هم از پیرهن خویش آمد
از محنتها محنت تو بیش آمد
از ملک پدر بهر تو مندیش آمد.
( از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 75 ).
که نه چیز دارد نه دانش نه رای نژندیست بهرش به هر دوسرای.
اسدی.
سه روز از می ناب برداشت بهربروز چهارم بیامد بشهر.
اسدی.
نبودی از این پیش بهر من از اوی اگر بودمی من به دین محمد.
ناصرخسرو.
ز علم بهره ما گندمست و بهر تو کاه گمان مبر که چو تو ما ستورکه خواریم.
ناصرخسرو.
داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام حصه و حظ و نصیب و قسم وبخش و بهر و تیر.
سوزنی.
تکاپوی کن گرد پرگار دهرکه تا خاکیان از تو یابند بهر.
نظامی.
ز دلداری ولی بی بهر بودش ز بی یاری شکر چون زهر بودش.
نظامی.
هر زن خوبرو که در شهر است دیده را از جمال او بهر است
نظامی.
گرش حظ و اقبال بودی و بهرزمانه نراندی ز شهرش بشهر.
سعدی.
وگر از حیاتت نمانده ست بهرچنانت کشد نوشدارو که زهر.
سعدی.
شاه در کشور و ملک در شهرهریکی دارد از حکومت بهر.
اوحدی.
|| خارج قسمت. ( فرهنگستان ). || پاره. جزو. قسمت. ( فرهنگ فارسی معین ) : یکی بهره را به سه بهر است بخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش.
ابوشکور.
بیشتر بخوانید ...