بهدل

لغت نامه دهخدا

بهدل. [ ب َ دَ ] ( ع اِ ) بچه کفتار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کفتار و سوراخ کفتار و جز آن. ( از اقرب الموارد ). || مرغی است سبز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

بچه کفتار . کفتار و سوراخ کفتار و جز آن .

واژه نامه بختیاریکا

گمان؛ حدس. مثلاً زمو به دل یعنی در دل من این بود؛ گمانم

پیشنهاد کاربران

به دل ؛ اندر دل. در ضمیر. در عقیده. در باطن. در نهان. باطناً :
بپوئید کاین مهتر آهرمن است.
جهان آفرین را به دل دشمن است.
فردوسی.
امیر اسماعیل از آمدن بخارا پشیمان بود. . . و معلوم نبودش که اهل بخارا به دل با وی چگونه اند. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 93 ) . خردمند با عزم و حزم آن است که وی به رای روشن خویش به دل یکی بود با جمعیت و حمیت از روی محال بنشاند. ( تاریخ بیهقی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

با طاعت و ترس باش همواره
تا از تو به دل حسد بردترسا.
ناصرخسرو.
خری که بینی و باری به گل درافتاده
به دل بر او شفقت کن ولی مرو به سرش.
سعدی.
- || قلباً. باطناً. از صمیم دل : تا. . . منوچهربن قابوس. . . شرایط آن عهد را که او را بسته است. . . نگاه دارد من دوست او باشم به دل و با نیت و اعتقاد. ( تاریخ بیهقی ) .

ماه

بپرس