بهج

لغت نامه دهخدا

بهج. [ ب َ ] ( ع مص ) بهجة. شادمان گردیدن و مسرور شدن. ( ناظم الاطباء ). شادمانه شدن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). شاد شدن. ( ترجمان القرآن ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). شادمان و مسرور گردیدن. || شاد و مسرور کردن کسی را. ( ناظم الاطباء ). شاد و مسرور ساختن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

بهج. [ ب َ هَِ ] ( ع ص ) شادمان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

بهج. [ ب َ هََ ] ( اِ ) دارویی است که از مصر آورند و بفارسی بوزیدان و بعربی مستعجل خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بوزیدان. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( الفاظ الادویه ).

فرهنگ فارسی

دارویی است که از مصر آوردند و بفارسی بوزیدان و بعربی مستعجل خوانند .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۳(بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس