بگفت و فرود آمد از خنگ عاج
ز سر برگرفت آن بهاگیر تاج.
فردوسی.
جهاندار بنشست بر تخت عاج بیاویختند آن بهاگیر تاج.
دوباره بهاگیر و دو گوشوار
یکی طوق پرگوهر شاهوار.
فردوسی.
ز پیروزه و لعل و رویین دگرنبد چیزی آنجا بهاگیرتر.
اسدی.
هم از هر کجا چیز خیزد دگربدین جای باشد بهاگیرتر.
اسدی.
نیست جمال و شرف شوشترجز به بهاگیر و نکو ششتری.
ناصرخسرو.
بهاگیر و درخشانی ای شعر ناصرمگر خود نه شعری بدخشان نگینی.
ناصرخسرو.