بهاگیر

لغت نامه دهخدا

بهاگیر. [ ب َ ] ( نف مرکب ) هرچیز را گویند که قیمت و بهای بسیار داشته باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). متاع قیمتی و گرانمایه. ( آنندراج ). هر چیزی که قیمت بسیار داشته باشد. گرانبها. قیمتی. ( فرهنگ فارسی معین ). ارزنده. پربها :
بگفت و فرود آمد از خنگ عاج
ز سر برگرفت آن بهاگیر تاج.
فردوسی.
جهاندار بنشست بر تخت عاج
بیاویختند آن بهاگیر تاج.
دوباره بهاگیر و دو گوشوار
یکی طوق پرگوهر شاهوار.
فردوسی.
ز پیروزه و لعل و رویین دگر
نبد چیزی آنجا بهاگیرتر.
اسدی.
هم از هر کجا چیز خیزد دگر
بدین جای باشد بهاگیرتر.
اسدی.
نیست جمال و شرف شوشتر
جز به بهاگیر و نکو ششتری.
ناصرخسرو.
بهاگیر و درخشانی ای شعر ناصر
مگر خود نه شعری بدخشان نگینی.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

هرچیزقیمتی وگرانمایه، گرانبها، بهاور
( اسم ) هر چیزی که قیمت بسیار داشته باشد قیمتی گرانبها .

فرهنگ عمید

هر چیز قیمتی و گران مایه، گران بها، بهاور، بهایی: دو یاره بهاگیر و دو گوشوار / یکی طوق پرگوهر شاهوار (فردوسی: ۷/۳۶۹ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس