یاری بود سخت به آئین و به سنگ
همسایه تو بهانه جوی و دلتنگ.
فرخی.
جنگش ز جای دیگر و بر من بهانه جوی مستی ز جای دیگر و بر من همه خمار.
سوزنی.
بر سر پای بود جان ، ناز و کرشمه های توداد بهانه ها بسی جان بهانه جوی را.
امیرخسرو دهلوی ( از آنندراج ).
بهانه جوی تو عرفی نیاز عادت کردبه آشتی مرو اکنون که صلح هم جنگ است.
عرفی ( از آنندراج ).
اکنون که چمن چمانه جوی است می خور که جهان بهانه جوی است.
حمیدالدین بلخی.