بهانه جستن

لغت نامه دهخدا

بهانه جستن. [ ب َ ن َ / ن ِ ج ُ ت َ ] ( مص مرکب ) دست آویز بدست آوردن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). اعتلال. ( منتهی الارب ) :
بدو گفت هومان که خیره مگوی
بدین روی با من بهانه مجوی.
فردوسی.
همه نیکویی در جهان بهر تست
ز یزدان بهانه نبایدت جست.
فردوسی.
بدو سام یل گفت با من بگوی
هر آنچت بگویم بهانه مجوی.
فردوسی.
گو دگر چون هلاک من خواهی
بی گناهم بکش بهانه مجوی.
سعدی.
|| اعتراض بی جاکردن. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - دست آویز بدست آوردن . ۲ - اعتراض بیجا کردن .

پیشنهاد کاربران

بهانه ساختن ؛ بهانه جستن :
بهانه همی ساخت بر هفتواد
که دینار بستاند از بدنژاد.
فردوسی.

بپرس