عذر لنگ ؛ عذری نامقبول. عذری ناموجه. عذر دروغین. نارسا. عذر غیرجمیل. عذری نه بوجه :
در این مجال سخن نیست چرخ را هرچند
که عذر لنگ برون می برد به رهواری.
ظهیری.
برد در عذر بس لنگی به رهواری و من هر دم
... [مشاهده متن کامل]
گناهی نو بر او بندم برای عذر بس لنگش.
اخسیکتی.
باز دستم به زیر سنگ آورد
باز پای دلم به چنگ آورد
برد لنگی به راهواری پیل
پیشم از بس که عذر لنگ آورد.
انوری.
مگر یک عذر هست آن نیز هم لنگ
که تو لعلی و باشد لعل در سنگ.
نظامی.
ز ناتوانی پایم به دست عذری هست
تو عذر لنگ به نوعی که میتوان برسان.
سلمان ساوجی.
میار عذر که ره دور و مرکبم لنگ است
که عذر لنگ نیاید ز رهروان ملنگ.
کاتبی.
عذر لنگ. [ ع ُ رِ ل َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بهانه ضعیف و سست. بهانه پوچ و نامسموع. ( غیاث اللغات ) ( از برهان ) . عذری نامقبول. عذری نارسا. عذری ناموجه :
برد لنگی به راهواری پیش
پیشم از بسکه عذر لنگ آورد.
انوری.
حدیت لنگی استر به عذر می شاید
اگر به نکته بگویم که عذر هم لنگ است.
ظهیر.
هدهدش گفت ای چو گوهر جمله رنگ
چند لنگی چند آری عذر لنگ.
عطار.
اگر سیمت ببخشد سنگ باشد
اگر عذرت بخواهد لنگ باشد.
عطار.
هر یکی را بودعذری لنگ لنگ
این چنین کس کی کند عنقا به چنگ.
عطار.
ز ناتوانی پایم به دست عذری هست
تو عذر لنگ به نوعی که میتوان برسان.
سلمان ساوجی.
به خویش رنج پسندید بهر راحت خلق
چو عذر لنگ که در راه دیگران لنگ است.
محسن ( از آنندراج ) .
برای وعده خلافی عبث مخور سوگند
که احتیاج عصا نیست عذر لنگ ترا.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ) .
میار عذر که ره دور و مرکبم لنگ است
که عذر لنگ نشاید ز رهروان ملنگ.
کاتبی.
در این مجال سخن نیست چرخ را هرچند
که عذر لنگ برون می برد به رهواری.
ظهیری.
برد در عذر بس لنگی به رهواری و من هر دم
... [مشاهده متن کامل]
گناهی نو بر او بندم برای عذر بس لنگش.
اخسیکتی.
باز دستم به زیر سنگ آورد
باز پای دلم به چنگ آورد
برد لنگی به راهواری پیل
پیشم از بس که عذر لنگ آورد.
انوری.
مگر یک عذر هست آن نیز هم لنگ
که تو لعلی و باشد لعل در سنگ.
نظامی.
ز ناتوانی پایم به دست عذری هست
تو عذر لنگ به نوعی که میتوان برسان.
سلمان ساوجی.
میار عذر که ره دور و مرکبم لنگ است
که عذر لنگ نیاید ز رهروان ملنگ.
کاتبی.
عذر لنگ. [ ع ُ رِ ل َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بهانه ضعیف و سست. بهانه پوچ و نامسموع. ( غیاث اللغات ) ( از برهان ) . عذری نامقبول. عذری نارسا. عذری ناموجه :
برد لنگی به راهواری پیش
پیشم از بسکه عذر لنگ آورد.
انوری.
حدیت لنگی استر به عذر می شاید
اگر به نکته بگویم که عذر هم لنگ است.
ظهیر.
هدهدش گفت ای چو گوهر جمله رنگ
چند لنگی چند آری عذر لنگ.
عطار.
اگر سیمت ببخشد سنگ باشد
اگر عذرت بخواهد لنگ باشد.
عطار.
هر یکی را بودعذری لنگ لنگ
این چنین کس کی کند عنقا به چنگ.
عطار.
ز ناتوانی پایم به دست عذری هست
تو عذر لنگ به نوعی که میتوان برسان.
سلمان ساوجی.
به خویش رنج پسندید بهر راحت خلق
چو عذر لنگ که در راه دیگران لنگ است.
محسن ( از آنندراج ) .
برای وعده خلافی عبث مخور سوگند
که احتیاج عصا نیست عذر لنگ ترا.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ) .
میار عذر که ره دور و مرکبم لنگ است
که عذر لنگ نشاید ز رهروان ملنگ.
کاتبی.
عذر ناموجه