بهار محمدتقی

دانشنامه اسلامی

[ویکی نور] محمدتقی بهار، ملقب به ملک الشعراء، شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامه نگار و سیاست مدار معاصر ایرانی است که در شانزدهم آبان 1266ش1305/ق در مشهد زاده شد. پدرش میرزا محمد کاظم صبوری، ملک الشعرای آستان قدس رضوی در زمان ناصرالدین شاه بود؛ مقامی که پس از درگذشت پدر، به فرمان مظفرالدین شاه، به بهار رسید.
مادر او از مسیحیان مهاجر قفقاز که به ایران آمده و مسلمان شده بود؛ مادرش نیز مانند پدر، اهل سواد، شعر و دانش بود.
بهار در چهار سالگی به مکتب رفت و در شش سالگی فارسی و قرآن را به خوبی می خواند. از هفت سالگی نزد پدر شاهنامه را آموخت و اولین شعر خود را در همین دوره سرود. اصول ادبیات را نزد پدر فراگرفت و سپس تحصیلات خود را نزد میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری تکمیل کرد. وقتی 15 ساله شد، اوضاع کشور یعنی مرگ ناصرالدین شاه و روی کار آمدن مظفرالدین شاه چنان بود که پدرش به این نتیجه رسید که با تغییر اوضاع دیگر کسی به شاعران اعتنایی نخواهد کرد و تقریباً او را از شعر گفتن منع کرد و تلاش کرد تا وی را به تجارت وادارد.
اما این تلاش به دو دلیل به نتیجه نرسید، نخست اینکه محمدتقی بهار چندان علاقه ای به تجارت نداشت و دوم اینکه پدرش در سن 18سالگی او درگذشت و موفق نشد که جلوی شاعر شدن او را بگیرد.
در بیست سالگی به صف مشروطه طلبان خراسان پیوست و به انجمن سعادت خراسان راه یافت. اولین آثار ادبی- سیاسی او در روزنامه خراسان بدون امضا به چاپ می رسید که مشهورترین آنها مستزادی است خطاب به محمدعلی شاه.
بهار در سال 1328ش، روزنامه نوبهار را که ناشر افکار حزب دموکرات بود، منتشر ساخت و به عضویت کمیته ایالتی این حزب درآمد. این روزنامه پس از چندی به دلیل مخالفت با حضور قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت، به امر کنسول روس تعطیل شد. او بلافاصله روزنامه تازه بهار را تأسیس کرد. این روزنامه در محرم 1330ش به امر وثوق الدوله، وزیر خارجه تعطیل و بهار نیز دستگیر و به تهران تبعید شد. در 1332ش به نمایندگی مجلس سوم شورای ملی انتخاب شد. یک سال بعد دوره سوم نوبهار را در تهران منتشر کرد و در 1334ش انجمن ادبی دانشکده و نیز مجله دانشکده را بنیان گذاشت که به اعتقاد او مکتب تازه ای در نظم و نثر پدید آورد.

دانشنامه آزاد فارسی

بهار، محمّدتقی (مشهد ۱۲۶۵ـ تهران ۱۳۳۰ش)
بهار، محمّدتقی
بهار، محمّدتقی
(ملقب به: ملک الشّعرا) شاعر ایرانی. پدرش، کاظم صبوری، ملک الشعرای آستان قدس رضوی بود. هنگامی که محمدتقی نوجوان بود پدرش درگذشت و به رغم هم آوردان زیادی که در میان شاعران خراسان وجود داشت فرزند را به جانشینی پدر برگزیدند. محمدتقی، که بسیار زود نام بهار را برای خود برگزید، از درس های دو ادیب نام آور روزگار، ادیب نیشابوری اول و صید علی خان درگزی، بهره برد و بسیار زود به مبارزۀ سیاسی و اجتماعی دورۀ مشروطه کشیده شد. هم شعر می گفت و هم مقاله می نوشت. اما به سبب توانایی ادبی، شعرهایش در ستایش آزادی، عدالت و میهن، بسیار زود، وی را به صف نخست شاعران آزادی خواه و میهن دوست روزگار کشاند. در دورۀ پس از فتح تهران به پایتخت آمد و تکاپوهای سیاسی خود را پی گرفت و تا آستانۀ تشکیل حکومت پهلوی این تکاپوها را تداوم بخشید. مدت کوتاهی پس از شهریور ۱۳۲۰ دوباره به میدان سیاست بازگشت. اما عمدۀ فعالیت های او در رُبعِ پایانی زندگی اش جنبۀ فرهنگی و پژوهشی داشت و با تألیف اثر پراهمیتی مانند سبک شناسی یا تاریخ تطور نثر فارسی (سه جلد، ۱۳۲۱ـ۱۳۲۶) به اوج خود رسید. با این همه، او در دهۀ پایانی زندگی به نوشتن بخشی از مشاهدات سیاسی خود با عنوان تاریخ مختصر احزاب سیاسی پرداخت. او چند دوره به نشر روزنامه هایی چون نوبهار و تازه بهار، به ویژه مجلّۀ دانشکده، در ۱۲۹۷ پرداخت. در این مجله، که تنها یک سال نشر یافت، همراه عده ای از ادیبان نو سنت گرا به انتشار مقاله ها، شعرها و ترجمه هایی در راهِ تلفیق سنت و تجدد پرداخت. با این همه، بهار، در درجۀ نخست، در مقام شاعری نو سنت گرا با تلفیق شیوۀ خراسانی با مفهوم های جدید شناخته می شود. توانایی های وی، به ویژه در قصیده پردازی، از نظر بسیاری از ادیبان و شعردوستان ایرانی بسیار درخور توجه است. به اعتقاد بسیاری از اینان، بهار یکی از چند قصیده پرداز بزرگ تاریخ شعر فارسی و واپسین قصیده پرداز بزرگ در این زبان شمرده می شود. دیوانش پس از مرگ، به کوشش برادرش، محمد ملک زاده، و سپس، بعدها به کوشش فرزندانش، مهرداد و چهرزاد بهار، نشر یافت. محمدتقی بهار به بیماری سل درگذشت و در گورستان ظهیرالدولۀ تجریش تهران به خاک سپرده شد.

پیشنهاد کاربران

قصیده ی ماک الشعرا بهار بزرگمرد ایرانی درباره دماوند
دماوندیه

این سروده در قالب قصیده ( به پارسی چکامه ) است یعنی مصراع نخستین این سروده با همه ی مصرع های زوج هم قافیه است ( بند - دماوند – کمربند – دل بند – مانند و. . . )
...
[مشاهده متن کامل]

موضوع این چکامه ( قصیده ) سخن با دماوند است.
یک پرسش:
چرا شاعر با دماوند سخن گفته است؟
چون شاید مردم آن دوران را شایسته ی گفتگو نمی دانسته است چون هر چه که می گفت انگار نه انگار
در این سروده دماوند نماد قدرت و توانایی است که حتی در صورت بیدار شدن می توانست حکومت دیکتاتوری وقت را سرنگون سازد.
آتش درون دماوند نمادی از گرفتاری ها و تیره روزی های مردم بدبخت ایران است که به گونه ی آتش در دل دماوند انباشته گردیده است.
این سروده بر وزن مفعول مفاعلن فعولن هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف است ( نام وزن فقط برای رشته های علوم انسانی است )
***
دماوندیه
ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند
پای در بند کنایه از گرفتار و زندانی بودن است
معنا: ای دماوند ی که مانند دیوی سپید گرفتاری ، ای دماوندی که مانند بام جهان سر کشیده به بالایی
از سیم به سر یکی کله خود زآهن به میان یکی کمربند
سیم = نقره ، سیمین یعنی نقره ایی – زر یعنی طلا و زرّین یعنی طلایی در این جا سیم استعاره از برف است.
کله خود = کلاه جنگی آهنین که پیکارگران در گذشته بر سر می گذاشتند. در این جا چون کلاه داشتن را به دماوند نسبت داده است پس آرایه ی جان بخشی دارد.
آهن به میان داشتن منظور از سنگ های کوه است که به رنگ تیره هستند .
معنا:ای دماوند، تو کلاهی جنگی سپید از جنس نقره ( برف ) بر سر نهاده ای و کمر بندی آهنین ( صخره ها و سنگ های میانه ی کوه ) به کمر بسته ای ( دماوند را رزمنده ای مسلح پنداشته است )
تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر چهر دل بند
در این بیت آرایه های تشخیص ( نسبت دادن روی و چهره به دماوند ) مراعات نظیر ( روی چهره چشم ) و حُسن تعلیل
( سراینده دلیل بلندی و پنهان شدن قله را به خاطر دوری از مردم دانسته است. ) دیده می شود.
معنا: به دلیل این که چشم بشر تو را نبیند چهره ات ( همان قله یا چکاد به زبان پارسی ) را در ابر ها پنهان کرده ای.
( دماوند به دلیل بیزاری از مردمی که در سکوتند و در برابر رژیم دیکتاتوری زمانه بی تفاوت اند، بسیار ناراحت است. )
تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیو مانند. . .
این بیت با بیت بعدی دارای یک معنی است به اصطلاح� موقوف المعنی� است.
وارهی= آزاد شوی.
دم=مجاز ( معنی غیر حقیقی ) از هم سخنی است.
ستوران:چهارپایان ، حیوانات ، استعاره از انسان های بی تفاوت به مسایل کشور خویش است.
معنا:برای این که از هم نشینی با مردم ترسو و نادان و شوم ( نحس ) و دیو صفت رهایی یابی. . . .
این بیت با بیت پیشین قرابت معنایی زدارد.
مفهوم:بیزاری از مردمی که نسبت به محیط خود و کشور خود بی تفاوتند.
با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند
شیر سپهر ( =آسمان ) اضافه ی تشبیهی است.
نکته: هرگاه اضافه ی تشبیهی مضاف و مضاف الیه باشد همیشه مضاف الیه مشبه است. پس سپهر را به شیرمانند ( تشبیه ) کرده است.
اختر سعد= سیاره ی مشتری که �سعد اکبر�است.
کرده پیوند= ارتباط برقرارکرده است.
این بیت آرایه ی حسن تعلیل دارد، زیرا سُراینده اعتقاد دارد که چکاد ( قله ) دماوند به این دلیل بالا رفته است تا با آفتاب پیمان به بندد و با سیاره ی مشتری ارتباط بر قرار نماید.
معنا: با آفتاب پیمان بسته ای و با سیاره ی مشتری ارتباط برقرار کرده ای. به قول معروف� با بالا بالا ها می پری. �
چون گشت زمین ز جور گردون چونین خفه و خموش و آوند
گردون= فلک و آسمان که در حال گشتن هستند ، ولی در این جا مراد روزگار است.
جور= ستم ( این بیت نیز با بیت بعدی پیوند معنایی دارد. )
آوند= واژگون ، معلّق
معنا:هنگامی که زمین از ستم آسمان ( روزگار ) این گونه خفه و ساکت و واژگون گردید. . .
بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی تو ای دماوند
معنا:ای دماوند زمین از بسیاری خشم مشتی بر آسمان زد که تو آن مشت هستی.
در پندار شاعر روزگارگرفتار کننده ی کشور است، به همین دلیل زمین به آن مشت می زند.
در این بیت آرایه ی تشبیه دیده می شود. قله ( چکاد ) �مشبه� و مشت �مشبه به� است.
آرایه ی تکرار نیز در واژه ی مشت دیده می شود.
در واج �ت� و� ش� نیز واج آرایی آشکار و هویداست.
تو مشت درشت روزگاری از گردش قرن ها پس افکند
پس افکند= چیزی که از کسی پس افتاده باشد به معنای دیگر، باقی مانده باشد ، میراث. این واژه صفت مفعولی مرکب مرخم است.
مرکب است چون از دو واژه ی با معنا درست شده است.
مرخم است چون واج �ه� از آن بریده شده است. اصلاً مرخم یعنی دُم بریده پس اگر واج�ه� را دم این واژه بدانیم ، می بینیم که بریده شده است.
معنا= ای دماوند تو مانند مشت کوبنده ی روزگاری که از گذشت قرن ها پیش برای ما به ارث رسیده ای.
( این بیت تشبیه دارد که با توجه به معنای آن می توانید پایه های آن را آشکار سازید. )
ای مشت زمین بر آسمان شو بر وی بنواز ضربتی چند
در این جا آقای بهار به دماوند دستور می دهد:
ای دماوند که مانند مشت زمین هستی به آسمان برو و به آن چند ضربه مشتی بزن.
نی نی تو نه مشت روزگاری ای کوه نیم ز گفته خرسند
در این بیت بهار از ماننده ی ( تشبیه ) خود پشیمان می شود و می گوید:
نه نه ای دماوند تو مشت سهمگین روزگار نیستی از گفته ی خود پشیمانم.
تو قلب فسرده ی زمینی کز درد ورم نموده یک چند
فسرده= افسرده در این جا معنای یخ زده می دهد. باز هم آرایه ی تشبیه در این بیت چشمک می زند.
ورم=استعاره از برآمده بودن کوه دماوند است.
معنا: ای دماوند تو مانند قلب یخ زده ی زمینی که از شدت درد و ناراحتی مدتی است که ورم کرده ای.
نکته ی دستوری: �تو� نهاد مسندالیهی است� قلب فسرده ی زمین� مسند و�ی� پس از زمین فعل ربطی است.
تا درد و ورم فرو نشیند کافور بر آن ضماد کردند
کافور=ماده ای است خوش بو که از گیاهانی مانند ریحان و بابونه و چند گیاه دیگر به دست می آید. گذشتگان از این ماده به عنوان مرهم استفاده کرده و آن را روی زخم می مالیدند.
ضماد= مرهم، ضماد کردن یعنی دارو مالیدن بر روی زخم.
تا= به معنای برای این که
بین درد و ورم و کافور مراعات نظیر دیده می شود.
فرو نشیند ؛ فعل پیشوندی است.
بهار برف های روی چکاد دماوند را به پانسمان مانند ( تشبیه ) کرده است.
معنا:به خاطر این که این درد و ورم التیام پیدا کند بر روی آن داروی کافور پانسمان کرده اند.
شو منفجر ای دل زمانه وان آتش خود نهفته مپسند
ای دماوند که مانند دل زمانه هستی منفجر شو وخاموش بودن خود را شایسته مدان.
دل زمانه = استعاره از دماوند است. در این استعاره جان بخشی نیز وجود دارد. که به آن� پرسونیفیکا سیون� می گویند. اضافه ی استعاری که جان بخشی نیز داشته باشد. ) personification (
خامش منشین سخن همی گوی افسرده مباش، خوش همی خند
دو تضاد در این بیت دیده می شود که عبارت اند از:
خامش نشستن با سخن گفتن - افسرده بودن با خوش همی خندیدن
� خند� و �گوی� هر کدام بن مضارع مصدر خندیدن و گفتن هستند که در این بیت به جای فعل امر به کار رفته اند. ( همی گوی = بگو و همی خند = بخند. )
معنا: ای دماوند خاموشی را کنار بگذار ( به ستم و ستمگری اعتراض کن ) و دست از افسردگی بردار و شاداب و با نشاط باش.
پنهان مکن آتش درون را زین سوخته جان شنو یکی پند
سوخته جان صفت مرکب است که به جای اسم آمده است. یعنی خود ملک الشعرای بهار است.
باز دوباره می بینیم که بن مضارع شنو به جای فعل امر آمده است یعنی بشنو.
معنا:ای دماوند خشم درونی ات را پنهان مکن و از این شاعر دل سوخته پندی بشنو. ( پند شاعر بیت بعدی است. )
گر آتش دل نهفته داری سوزد جانت ، به جانت سوگند
آتش استعاره از خشم درونی دماوند است
ای دماوند اگر آتش درونی ات را پنهان کنی سوگند به جانت که جانت خواهد سوخت.
ای مادر سر سپید بشنو این پند سیاه بخت فرزند
سر در این مجاز از مو است. ( مجاز واژه ای که دارای معنای غیر حقیقی باشد. )
مادر سر سپید=منظور کوه دماوند است که در چکادش ( قله اش ) برفی سپید نشسته است. در این بیت استعاره است از، آزادی خواهان جامعه است.
سیاه بخت فرزند ، ترکیب وصفی مقلوب است ( همان موصوف و صفت ) که موصوف و صفتش جابه جا شده باشد. سیاه بخت فرزند به گونه ی غیر مقلوب این گونه بوده است:فرزندِ سیاه بخت. منظور از سیاه بخت فرزند، خود شاعر است.
معنا: ای مادر سر سپید ( آزادی خواهان و آگاهان خاموش جامعه ) این پند فرزند تیره بخت خود را بشنوید.
از سر بکش آن سپید معجر بنشین به یکی کبود اورند
معجر= روسری ، چارقد ( این واژه با مجمر به معنای سینی اشتباه نشود. )
اورند= اورنگ، تخت پادشاهی، مجازاً به معنای فر و شکوه و شوکت است.
کبود اورند = تخت تیره رنگ، ترکیب وصفی مقلوب است در واقع اورند ِ کبود است.
معنی: روسری را از سرت بردار ( روسری بر داشتن کنایه از ناتوان بودن است، زن بودن ) و با پیکارت بر روی تخت شاهی بنشین.
بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شیر شرزه ارغند
بگرای= گرایش کن ، حمله ور شو ، حرکت کن
گرزه = بزرگ ، نوعی مار بزرگ دارای سمّ کشنده.
شرزه= خشمگین، با گرزه جناس دارد. ( جناس ناقص اختلافی در حرف اول )
ارغند= خشمگین.
معنا: ای دماوند مانند اژدهایی هراسناک با دیکتاتور زمانه ستیزه ( جنگ ) کن، و مانند شیری خشم آلود خروشی برآور.
بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز پی این نژاد و پیوند
پی= پایه و اساس
اساس تزویر اضافه ی استعاری است. ( اضافه های استعاری، استعاره ی بالکنایه یا استعاره ی مکنیه هستند. ) به معنای پایه های حکومت است.
این نژادو پیوند= منظور از دیکتاتور زمان شاعر است.
این بیت دارای آرایه ی موازنه است ( برای رشته های علوم انسانی )
واژه های ، پی و اساس، رابطه ی ترادف دارند.
معنا: این بنای ظلم وستمگری را از ریشه برکن و نژاد این فرمان روایان ستمگر نابود ساز.
بفکن ز پی ( = ازپی افکندن ) =نابودی کامل، ازبیخ و بن ویران کردن
از پی گسلیدن= باز کنایه از نابودی کامل است.
بر کن زبن این بنا که باید از ریشه بنای ظلم بر کند
در واج �ب� واج آرایی دیده می شود.
ازبن بر کندن کنایه از نابودی کامل است.
بنا در مصراع نخست استعاره از ستم گری است.
بنای ظلم اضافه ی تشبیهی است.
معنا: این بنای ستم گری را نابود کن ، چون که شایسته است که بنای ظلم را از ریشه کند.
زین بی خردان سفله بستان داد دل مردم خردمند
سفله= آدمیان پست و فرو مایه ، بدسگال
واج آرایی در �د� و مصوت� - ِ�
معنی: ای دماوند داد دل مردمان خردمند از این حاکمان بی خرد ناهنجار بگیر.
یک توضیح:بهار در جایی گفته است این مردم نحس دیو مانند و در جای دیگری گفته است این مردم خردمند. شاید این پندار در ذهن شما نوعی دو گانگی ناخردمندانه پدید آورد اما در واقع این گونه نیست چون بهار مردم جامعه را به دو گروه تقسیم کرده است ، نخست اکثریت نا خردمند که همان مردم نحس دیو مانند است. دیگر گروه خردمندان است که بهار این گروه را دردمند می داند و از دماوند می خواهد که داد دل این گروه از مردم را بگیرد.

بپرس