بهار، تابستان، پاییز، زمستان… و بهار ( به کره ای: 봄 여름 가을 겨울 그리고 봄 ) یک فیلم درام محصول سال ۲۰۰۳ سینمای کره جنوبی به کارگردانی و نویسندگی کیم کی - دوک است. داستان دربارهٔ زندگی یک راهب بودایی است که در فصول زندگی خود از کودکی تا پیری می گذرد.
... [مشاهده متن کامل]
این فیلم دارای مضامین اخلاقی و عرفانی است. و در هفتادمین و ششمین دوره جایزه اسکار در سال ۲۰۰۴ نماینده کره جنوبی بود.
فیلم به پنج بخش تقسیم می شود. هر بخش مرحله ای از زندگی یک راهب تازه کار بودایی و معلم بزرگتر او را به تصویر می کشد. این بخشها تقریباً ده تا بیست سال از هم فاصله دارند و عملکرد هر یک در فصل عنوان آن اتفاق می افتد.
در بخش بهار، کودکی کنار استادش در یک صومعهٔ بودایی پروش می یابد. کودک پر از شر و شور و سبکبالی است که البته با کمی رذلی و تخسی هم همراه است. کودک در دل طبیعت بکر و آرام بزرگ می شود، طبیعتی که به ظاهر وحشی است، اما اجزا آن بدون هیچ مشکلی با یکدیگر کنار آمده اند اما راهب کوچک، در طبیعت نفوذ می کند، سنگی به ماهی، قورباغه و مار می بندد و از دردی که به آن ها وارد می کند احساس خوشایندی به او دست می دهد. استاد اما همیشه ناظر کارهای اوست و برای تنبیه یا بهتر بگویم متنبه کردن کودک، سنگی به کودک می بندد و از او می خواهد که بازگردد و سنگ هایی را که به دور آن حیوانات بسته باز کند وگرنه تا آخر عمر، درد و سنگینی اش را در دلش احساس خواهد کرد. در بازگشت کودک به جنگل، تنها می تواند قورباغه را نجات دهد و ماهی و مار را مرده می بیند. کودک گریه می کند. این پایان بخش بهار است. اینجا تا حدودی کارما در زندگی کودک نقش پیدا می کند که هیچ گاه او را رها نخواهد کرد. کارما در اعتقادات بودایی، تاوانی است که ما در نتیجه اعمال نیک و بد خود می پردازیم یا دریافت می کنیم. کارما همیشه و همه جا و حتی در زندگی های بعدی ما به دنبال ما خواهد بود؛ و اگر نمونه دیگری از کارما بخواهیم، می شود ردی از آن را در اساطیر یونان یافت. جایی که سیزیف به علت گناهی که مرتکب شده، محکوم است که سنگی را تا آخر عمر به بالای کوهی ببرد. سنگی که هر بار به دلیل شیب کوه به پایان پرتاب می شود. این نگونبختی است که سیزیف را یک لحظه هم رها نمی کند. تاوانی که باید به دلیل گناهش بپردازد و گریزی از آن وجود ندارد.
در فصل تابستان، راهب فیلم را در زمان نوجوانی می بینیم. او بدور از هرگونه آلایش و فکر پلیدی در کار خدمت به استاد و پرستش بودا زندگی می کند. در این میان، دختری بیمار برای شفا به آنجا می آید؛ و اکنون زمینه خوبی برای آزمون راهب ایجاد شده است. اولین دیدار شرمگونه راهب و دختر بیمار، زمانی است که دختر در حال عوض کردن لباس خود است. پسر یک لحظه در را باز می کند اما خیلی سریع آن را می بندد و دور می شود. راهب نوجوان شیدای دختر شده و با وجود تمام تعلیماتی که دیده و آموزه هایی که آموخته، با دختر ارتباط برقرار می کند. . این سرآغازی می شود بر گناه هایی که راهب خواهد کرد. در جایی استاد که از این عمل مطلع شده به راهب می گوید که این شهوت تو می تواند شهوت قتل را هم در تو برانگیزد. . استاد دختر را به بیرون از قلمرو خود می برد. راهب نوجوان بین بندگی به بودا و عشق زمینی خود مانده است. انتخاب او دختر است. می رود و تابستان فیلم تمام می شود.

... [مشاهده متن کامل]
این فیلم دارای مضامین اخلاقی و عرفانی است. و در هفتادمین و ششمین دوره جایزه اسکار در سال ۲۰۰۴ نماینده کره جنوبی بود.
فیلم به پنج بخش تقسیم می شود. هر بخش مرحله ای از زندگی یک راهب تازه کار بودایی و معلم بزرگتر او را به تصویر می کشد. این بخشها تقریباً ده تا بیست سال از هم فاصله دارند و عملکرد هر یک در فصل عنوان آن اتفاق می افتد.
در بخش بهار، کودکی کنار استادش در یک صومعهٔ بودایی پروش می یابد. کودک پر از شر و شور و سبکبالی است که البته با کمی رذلی و تخسی هم همراه است. کودک در دل طبیعت بکر و آرام بزرگ می شود، طبیعتی که به ظاهر وحشی است، اما اجزا آن بدون هیچ مشکلی با یکدیگر کنار آمده اند اما راهب کوچک، در طبیعت نفوذ می کند، سنگی به ماهی، قورباغه و مار می بندد و از دردی که به آن ها وارد می کند احساس خوشایندی به او دست می دهد. استاد اما همیشه ناظر کارهای اوست و برای تنبیه یا بهتر بگویم متنبه کردن کودک، سنگی به کودک می بندد و از او می خواهد که بازگردد و سنگ هایی را که به دور آن حیوانات بسته باز کند وگرنه تا آخر عمر، درد و سنگینی اش را در دلش احساس خواهد کرد. در بازگشت کودک به جنگل، تنها می تواند قورباغه را نجات دهد و ماهی و مار را مرده می بیند. کودک گریه می کند. این پایان بخش بهار است. اینجا تا حدودی کارما در زندگی کودک نقش پیدا می کند که هیچ گاه او را رها نخواهد کرد. کارما در اعتقادات بودایی، تاوانی است که ما در نتیجه اعمال نیک و بد خود می پردازیم یا دریافت می کنیم. کارما همیشه و همه جا و حتی در زندگی های بعدی ما به دنبال ما خواهد بود؛ و اگر نمونه دیگری از کارما بخواهیم، می شود ردی از آن را در اساطیر یونان یافت. جایی که سیزیف به علت گناهی که مرتکب شده، محکوم است که سنگی را تا آخر عمر به بالای کوهی ببرد. سنگی که هر بار به دلیل شیب کوه به پایان پرتاب می شود. این نگونبختی است که سیزیف را یک لحظه هم رها نمی کند. تاوانی که باید به دلیل گناهش بپردازد و گریزی از آن وجود ندارد.
در فصل تابستان، راهب فیلم را در زمان نوجوانی می بینیم. او بدور از هرگونه آلایش و فکر پلیدی در کار خدمت به استاد و پرستش بودا زندگی می کند. در این میان، دختری بیمار برای شفا به آنجا می آید؛ و اکنون زمینه خوبی برای آزمون راهب ایجاد شده است. اولین دیدار شرمگونه راهب و دختر بیمار، زمانی است که دختر در حال عوض کردن لباس خود است. پسر یک لحظه در را باز می کند اما خیلی سریع آن را می بندد و دور می شود. راهب نوجوان شیدای دختر شده و با وجود تمام تعلیماتی که دیده و آموزه هایی که آموخته، با دختر ارتباط برقرار می کند. . این سرآغازی می شود بر گناه هایی که راهب خواهد کرد. در جایی استاد که از این عمل مطلع شده به راهب می گوید که این شهوت تو می تواند شهوت قتل را هم در تو برانگیزد. . استاد دختر را به بیرون از قلمرو خود می برد. راهب نوجوان بین بندگی به بودا و عشق زمینی خود مانده است. انتخاب او دختر است. می رود و تابستان فیلم تمام می شود.
