[ویکی نور] بَهاءُ الدّین وَلَد، محمد بن حسین خطیبی بکری (543-628ق1148/-1231م)، معروف به بهاء ولد و سلطان العلماء، عارف، واعظ و از مشایخ صوفیه و پدر جلال الدین محمد مولوی است.
نسب وی به خلیفه دوم می رسد و از سوی مادر، نو علاء الدین محمد خوارزمشاه دانسته شده است، ولی این قول با توجه به منابع تاریخی موثق، قابل تأیید نیست. در کتاب معارف که مجموع مواعظ و سخنان اوست، چنین آمده که لقب «سلطان العلماء» را پیامبر (ص) در خواب به او اعطا کرده است. او را از تربیت یافتگان شیخ نجم الدین کبری (ق1221/م) و از جمله خلفای او دانسته اند. خرقه و تلقین او به احمد غزالی می پیوندند ولی از معارف وی که شامل افکار، آراء و اقوال اوست، نکته ای که حاکی از انتساب او به سلسل کبرویه باشد و یا بر تأثیر طریق شیخ احمد غزالی بر راه و روش او دلالت کند، دیده نشده است.
وی در خراسان و در خط بلخ به وعظ و درس می پرداخت و موعظه های او با اندیشه ها و کلمات صوفیان آمیخته بوده است. وی شیوه تحقیق حکما و فلاسفه و نیز علوم اهل مدرسه را راه وصول به حقیقت نمی دیده است و اختلاف او را با فلاسفه و متکلمان آن زمان، می توان در اشارتی که در معارف به فخرالدین رازی، متکلم سد 6ق کرده است، ملاحظه کرد. گاهی کنایات و تذکرات او در وعظ و منبر از حدّ اعتدال می گذشت و فخرالدین رازی دانشمند و متکلم مشهور آن زمان را که مورد احترام محمد خوارزمشاه بود و حتی خود پادشاه را نیز صراحتاً و به تندی مورد خطاب و انتقاد قرار می داد. اما ظاهراً مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشتند و از جمله مریدان و یاران نزدیک او سید برهان الدین محقق ترمذی را می توان نام برد که از جمل اقطاب و بزرگان صوفیه به شمار می رفت. دلبستگی مردم به وی و شهرت و تأثیر کلام او، بنابر برخی روایات، موجب شد که محمد خوارزمشاه بیمناک گردد و بدین سبب قاصدان خود را نزد او فرستاد و از وی خواست که پادشاهی سرزمین بلخ را خود برعهده گیرد، «که در یک اقلیم دو پادشاه نشاید». معلوم نیست که این گفت افلاکی تا چه حد درست باشد، زیرا معمولاً مناقب نویسان از این گونه اقوال و اعمال به مشایخ خود نسبت می دهند؛ ولی آنچه مسلم است و از گفت سلطان ولد نیز برمی آید، اندکی پیش از حمله مغول به آن نواحی و به سبب آزردگی از مردم بلخ و پادشاه وقت، صلاح کار خود را در آن دید که از خراسان دور شود و بدین سبب به عزم سفر مکه، از بلخ بیرون شد. البته در آن زمان، در بلخ و اطراف آن آشوب و ناامنی پدید آمده بود و بیم هجوم مغولان، روز به روز بیشتر می شد و بی شک این امر نیز در تصمیم او به ترک خراسان تأثیر بسیار داشته است.
به گفت افلاکی، خوارزمشاه از او درخواست کرد که به نوعی از شهر خارج شود که مردم آگاه نشوند. بنابر قراین و شواهدی مهم تر، مهاجرت وی در حدود سال 616 تا 617ق و اندکی پیش از حمله مغول به خراسان بوده است. با این حال، به نظر می رسد که حسدورزی علما و آزار و دشمنی آنان نیز در مهاجرت او بی تأثیر نبوده و در عین حال، رنجش هایی هم از سلطان و عمال او داشته است و شاید از همین روی بود که وی در سال های پیش از ترک خراسان، غالباً از بلخ خارج می شده و در شهرهای دیگر آن نواحی چون وَخش، ترمذ و سمرقند اقامت های کوتاهی داشته است.
او در آغاز سفر، در نیشابور با شیخ فریدالدین عطار دیدار کرد و شیخ عطار نسخه ای از اسرارنامه را به فرزندش، جلال الدین محمد که در آن هنگام نوجوان بود، اهدا کرد. بهاء ولد و همراهانش از نیشابور رهسپار بغداد شدند و چون به آن جا رسیدند، شیخ شهاب الدین ابوحفص عمر سهروردی (539-632ق1144/-1235م)، مؤلف «عوارف المعارف» به دیدار وی شتافت و از او استقبال کرد.
سرانجام وی در 626ق، به دعوت سلطان علاءالدین به شهر قونیه رفت و سلطان خود از مریدان او شد و دو سال پس از ورود به این شهر در 85 سالگی وفات یافت.
نسب وی به خلیفه دوم می رسد و از سوی مادر، نو علاء الدین محمد خوارزمشاه دانسته شده است، ولی این قول با توجه به منابع تاریخی موثق، قابل تأیید نیست. در کتاب معارف که مجموع مواعظ و سخنان اوست، چنین آمده که لقب «سلطان العلماء» را پیامبر (ص) در خواب به او اعطا کرده است. او را از تربیت یافتگان شیخ نجم الدین کبری (ق1221/م) و از جمله خلفای او دانسته اند. خرقه و تلقین او به احمد غزالی می پیوندند ولی از معارف وی که شامل افکار، آراء و اقوال اوست، نکته ای که حاکی از انتساب او به سلسل کبرویه باشد و یا بر تأثیر طریق شیخ احمد غزالی بر راه و روش او دلالت کند، دیده نشده است.
وی در خراسان و در خط بلخ به وعظ و درس می پرداخت و موعظه های او با اندیشه ها و کلمات صوفیان آمیخته بوده است. وی شیوه تحقیق حکما و فلاسفه و نیز علوم اهل مدرسه را راه وصول به حقیقت نمی دیده است و اختلاف او را با فلاسفه و متکلمان آن زمان، می توان در اشارتی که در معارف به فخرالدین رازی، متکلم سد 6ق کرده است، ملاحظه کرد. گاهی کنایات و تذکرات او در وعظ و منبر از حدّ اعتدال می گذشت و فخرالدین رازی دانشمند و متکلم مشهور آن زمان را که مورد احترام محمد خوارزمشاه بود و حتی خود پادشاه را نیز صراحتاً و به تندی مورد خطاب و انتقاد قرار می داد. اما ظاهراً مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشتند و از جمله مریدان و یاران نزدیک او سید برهان الدین محقق ترمذی را می توان نام برد که از جمل اقطاب و بزرگان صوفیه به شمار می رفت. دلبستگی مردم به وی و شهرت و تأثیر کلام او، بنابر برخی روایات، موجب شد که محمد خوارزمشاه بیمناک گردد و بدین سبب قاصدان خود را نزد او فرستاد و از وی خواست که پادشاهی سرزمین بلخ را خود برعهده گیرد، «که در یک اقلیم دو پادشاه نشاید». معلوم نیست که این گفت افلاکی تا چه حد درست باشد، زیرا معمولاً مناقب نویسان از این گونه اقوال و اعمال به مشایخ خود نسبت می دهند؛ ولی آنچه مسلم است و از گفت سلطان ولد نیز برمی آید، اندکی پیش از حمله مغول به آن نواحی و به سبب آزردگی از مردم بلخ و پادشاه وقت، صلاح کار خود را در آن دید که از خراسان دور شود و بدین سبب به عزم سفر مکه، از بلخ بیرون شد. البته در آن زمان، در بلخ و اطراف آن آشوب و ناامنی پدید آمده بود و بیم هجوم مغولان، روز به روز بیشتر می شد و بی شک این امر نیز در تصمیم او به ترک خراسان تأثیر بسیار داشته است.
به گفت افلاکی، خوارزمشاه از او درخواست کرد که به نوعی از شهر خارج شود که مردم آگاه نشوند. بنابر قراین و شواهدی مهم تر، مهاجرت وی در حدود سال 616 تا 617ق و اندکی پیش از حمله مغول به خراسان بوده است. با این حال، به نظر می رسد که حسدورزی علما و آزار و دشمنی آنان نیز در مهاجرت او بی تأثیر نبوده و در عین حال، رنجش هایی هم از سلطان و عمال او داشته است و شاید از همین روی بود که وی در سال های پیش از ترک خراسان، غالباً از بلخ خارج می شده و در شهرهای دیگر آن نواحی چون وَخش، ترمذ و سمرقند اقامت های کوتاهی داشته است.
او در آغاز سفر، در نیشابور با شیخ فریدالدین عطار دیدار کرد و شیخ عطار نسخه ای از اسرارنامه را به فرزندش، جلال الدین محمد که در آن هنگام نوجوان بود، اهدا کرد. بهاء ولد و همراهانش از نیشابور رهسپار بغداد شدند و چون به آن جا رسیدند، شیخ شهاب الدین ابوحفص عمر سهروردی (539-632ق1144/-1235م)، مؤلف «عوارف المعارف» به دیدار وی شتافت و از او استقبال کرد.
سرانجام وی در 626ق، به دعوت سلطان علاءالدین به شهر قونیه رفت و سلطان خود از مریدان او شد و دو سال پس از ورود به این شهر در 85 سالگی وفات یافت.
wikinoor: بهاءالدین_ولد،_محمد_بن_حسین