به هم ریختن


معنی انگلیسی:
disarrange

واژه نامه بختیاریکا

زن وا زن؛ ور قِتِنیدِن؛ ور هُلُفنیدِن

مترادف ها

disassemble (فعل)
مجزا کردن، پیاده کردن، سوا کردن، به هم ریختن

فارسی به عربی

إرْباک

پیشنهاد کاربران

ریخت و پاش کردن، خراب کردن، به هم زدن، اشفته و پریشان کردن
دچار غم و اندوه و درد شدن ، عصبانی شدن، مشوش شدن
به هم ریختن یعنی وارونه شدن
از تنظیم خارج شدن
1 - نظم جایی. چیزی را به هم زدن، به آشوب کشیدن ( . . . بیمارستان را به هم ریختند. )
2 - تعادل روانی را برهم زدن، ِ عصبی/ آشفته کردن، ( خبر تصادفِ دوستش، او را به هم ریخت. )
3 - آشفته / عصبی شدن ( زن سابقم را که دیدم، دوباره به هم ریختم. )
...
[مشاهده متن کامل]

4 - خلل در دستگاه گوارش ( دل و رودهایش به هم ریخته. اسهال گرفته. )

ولو/ولاو کردن

بپرس