به هم درشکستن

پیشنهاد کاربران

به هم درشکستن ؛ خرد کردن. در هم کوبیدن. در هم شکستن :
بزد بر سر دیو چون پیل مست
سر و مغز و پایش به هم درشکست.
منوچهری.
رگها ببردْشان ستخوانها بکندْشان
پشت و سر و پهلوی به هم درشکندْشان.
منوچهری.
کرسی شش گوشه بهم درشکن
منبر نه پایه بهم درفکن.
نظامی.