به سر شدن

فرهنگ معین

( ~. شُ دَ ) (مص ل . ) به پایان رسیدن ، تمام شدن .

پیشنهاد کاربران

به سر شدن ؛ بپایان آمدن. طی شدن :
نیم دیگر به تفاریق همی خواهم خواست
تا شمارم نشود یکسره با دوست بسر.
فرخی.
پای اگر در راه ننهی کی شود منزل بسر
رنج تا بر تَنْت ننهی کی شود جان جفت باز.
سنایی.
تا ماه روزه و شب قدر است در جهان
تا عید دررسد چو مه روزه شد بسر.
سوزنی.
به سر شدن: به سر رفتن، کنایه از اینکه با شوق فراوان رفتن. گویی سر از پا نشناختن .
( ( دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم ) )
( گزیده غزلیات سعدی، حسن انوری، انتشارات علمی، چ اول، ۱۳۶۹، ص۲۴۳. )

بپرس