به سر رفتن

واژه نامه بختیاریکا

هُلاهُل

پیشنهاد کاربران

به سر رفتن :
1 - با شور و اشتیاق به جایی رفتن یا پذیرفتن کسی یا امری
2 - فرمان بردارانه و با سرسپردگی پذیرفتن موضوعی یا فراخوان کسی
مثال ها:
1 - اگر به من اجازه می دادند که در آن مراسم شرکت کنم، به سر می رفتم ( یعنی : با شور و اشتیاق می پذیرفت و آنجا می رفت )
...
[مشاهده متن کامل]

2 - هر گاه مرشد شاگردان را فرا می خواند، با سر می رفتند ( یعنی : با سرسپردگی او را متابعت و فرمانبرداری می کردند )
تعبیر �به سر رفتن � در این شعر حافظ:
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت - با دل زخم کش و دیده گریان بروم
در گذشته ها که خودکار و مداد وجود نداشت، وسیله ای که با آن می نوشتند نی و کِلک بود که ابتدا نوک آن را در ظرف جوهر فروهشته به جوهر می آمیختند و سپس روی کاغذ شروع به نوشتن می کردند. امروزه این شیوه نوشتن بیشتر برای خطاطی ها و خوشنویسی های هنری انجام می شود.
نوک این نی یا کلک اگر بیش از اندازه به جوهر آغشته شود ممکن است در هنگام نوشتن قطره یا قطراتی از جوهر از سمت نوک قلم بر پایین صفحه همچون قطرات اشک شره و چکه کند. همچنین، کشیدن نوک کلک ( نی ) روی کاغذ برای نوشتن حروف کشیده صدایی شبیه جیغ و فریاد بوجود می آورد.
حافظ چند تشبیه و تصویر زیبا را در این یک بیت خلق می کند.
هنگام نوشتن قلم ( کلک ) از سوی سر ( نوک ) آن روی کاغذ می رود ( کشیده می شود )
و در هنگام نوشتن حروف بویژه برای نوشتن حروف کشیده قلم بر روی کاغذ کشیده می شود ( زخم کش می شود )
و ممکن است قطراتی از جوهر، اشک وار بر صفحه کاغذ جاری شوند
حافظ در این بیت بسیار زیبا، سیر و حرکت خود را به سوی معشوق به همراه اشتیاق و سرسپردگی فراوان و باتحمل رنج های عاشقی و اشک های آن، به حرکت قلم روی کاغذ تشبیه کرده است، بدینگونه؛
حافظ نیز مانند سر ( نوک ) قلم باید با سر به سوی معشوق برود ( با شور و اشتیاق و سرسپردگی سوی معشوق برود )
و همانطور که قلم روی کاغذ کشیده می شود ( دل حافظ نیز همانند قلم زخم کش شود و در کشاکش دردهای عاشقی دردها را تحمل کند )
و آنگونه که از قلم اشکوار قطره های جوهر می ریزد از چشم حافظ نیز باید در راه عشقی که دارد قطره های اشک فرو ریزند


( اگر به من اجازه می دادند با سر می رفتم )

به سر رفتن ؛ بپایان رسیدن. پایان یافتن. تمام شدن :
چو مه روزه فرازآید من خود چه کنم
نکنم دست بمی تا نرود روزه بسر.
فرخی.
هنوز قصه هجران و داستان فراق
بسر نرفت و به پایان رسید طومارم.
...
[مشاهده متن کامل]

سعدی.
چنین گفت یک ره بصاحبدلی
که عمرم بسر رفت بیحاصلی.
سعدی.
اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود.
حافظ.

بپرس