بی فردا بودن روز کسی ؛ بسررسیدن عمر وی . فرارسیدن مرگ وی :
هر که با اوبدشمنی کوشد
روز او از قیاس بی فرداست .
فرخی .
هر که با اوبدشمنی کوشد
روز او از قیاس بی فرداست .
فرخی .
قفیز پر آمدن . [ ق َ پ ُ م َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از به سر آمدن و آخر شدن و به انتها رسیدن مدت حیات باشد. ( برهان ) :
بشد خسته گستهم و لهاس نیز
پر آمد ز هر دو سپهبد قفیز.
فردوسی ( از فرهنگ نظام از معین در حاشیه ٔ برهان ) ( آنندراج ) .
بشد خسته گستهم و لهاس نیز
پر آمد ز هر دو سپهبد قفیز.
فردوسی ( از فرهنگ نظام از معین در حاشیه ٔ برهان ) ( آنندراج ) .
به سر آمدن نوبت:منقضی شدن آن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۶۶ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۶۶ ) .