به روی ( در روی ) افتادن یا درافتادن یا اندرافتادن ؛ مقابل ستان افتادن در خوابیدن. دمر خوابیدن. مکباً علی وجه. کبو. اکباب. انسداج. ( یادداشت مؤلف ) :
ز ناگه به روی اندر افتاد طوس
تو گفتی ز پیل ژیان یافت کوس.
فردوسی.
آن یکی دیگر در روی افتاد می گریست. ( کتاب المعارف ) .
ز ناگه به روی اندر افتاد طوس
تو گفتی ز پیل ژیان یافت کوس.
فردوسی.
آن یکی دیگر در روی افتاد می گریست. ( کتاب المعارف ) .