به روزگار

لغت نامه دهخدا

به روزگار. [ ب ِه ْ زْ / زِ ] ( ص مرکب ) نیک بخت. سعادتمند. خوشحال. شاد :
نخست آفرین کرد بر کردار
کز اویست فیروز و به روزگار.
فردوسی.
همی پرورانیدش اندر کنار
بدو شادمان بود و به روزگار.
فردوسی.
همیشه بزی شاد و به روزگار
همیشه خرد بادت آموزگار.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

نیک بخت . سعادتمند . خوشحال . شاد

پیشنهاد کاربران

به روزگار: بهروز و نیکبخت
نخست آفرین کردبر کَردگار
کز او گشت پیروز و بِهْ روزگار
دکتر کزازی در مورد این واژه می نویسد:<< وارونه ( متضاد ) آن "بدْروزگار" است. ریخت پهلوی آن وه روچگار weh - ročgār می تواند بود. >>
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۹۹.

بپرس