به رقص درآمدن یا رقص اندر آمدن ؛ به رقص آمدن. آغاز به رقص کردن :
اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام
نظاره کن که چه مستی کنند و جان بازی.
سعدی.
شنیدم که در لحن خنیاگری
به رقص اندر آمد پری پیکری.
سعدی ( بوستان ) .
اشتر عابد را دیدم که به رقص اندر آمد. ( گلستان ) .
اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام
نظاره کن که چه مستی کنند و جان بازی.
سعدی.
شنیدم که در لحن خنیاگری
به رقص اندر آمد پری پیکری.
سعدی ( بوستان ) .
اشتر عابد را دیدم که به رقص اندر آمد. ( گلستان ) .