به دست گرفتن
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
به دست گرفتن ؛ قبضه کردن. در پنجه گرفتن :
بیامد سوی آخر و برنشست
یکی تیغ هندی گرفته به دست.
فردوسی.
بیامد سوی آخر و برنشست
یکی تیغ هندی گرفته به دست.
فردوسی.
به دست گرفتن ؛ تعاطی. قبض. ( از منتهی الارب ) . از قبیل به پا ایستادن و به پا رفتن باشد، زیرا که گرفتن و رفتن و ایستادن بی دستیاری دست و پای ممکن نیست و تکرار دست و پای محض برای مزید تأکید و یقین است. ( از آنندراج ) .
... [مشاهده متن کامل]
- || در دست گرفتن :
شعرم به دست گیر و فروخوانش سربسر
وین دست بین که هست مرا در سخنوری.
فخرالدین مروزی.
... [مشاهده متن کامل]
- || در دست گرفتن :
شعرم به دست گیر و فروخوانش سربسر
وین دست بین که هست مرا در سخنوری.
فخرالدین مروزی.